معنی فیلمی با بازی مهدی فقیه

حل جدول

فیلمی با بازی مهدی فقیه

مروارید، ضدگلوله، آسمان هشتم، اخلاقتو خوب کن، ایستگاه آخر، پایان دوم، ملاقات، شکارچی شنبه، تاکسی نارنجی، ملک سلیمان، گیس بریده، صبحانه ای برای دونفر، غوغا، مریم مقدس، تولد یک پروانه، حماسه قهرمانان، دنیای وارونه، یاغی، آخرین مرحله، سفر به چزابه، غزال، لیلی بامن است، به خاطر هانیه، هور در آتش، ستارگان خاک

مروارید، ضد گلوله، آسمان هشتم، اخلاقتو خوب کن، ایستگاه آخر، پایان دوم، ملاقات، شکارچی شنبه، تاکسی نارنجی، ملک سلیمان، گیس بریده، صبحانه ای برای دو نفر، غوغا، مریم مقدس، تولد یک پروانه، حماسه قهرمانان، دنیای وارونه، یاغی، آخرین مرحله، سفر به چزابه، غزال، لیلی با من است، به خاطر هانیه، هور در آتش، ستارگان خاک

لغت نامه دهخدا

فقیه

فقیه. [ف َ] (ع ص) دانا. (منتهی الارب). دانشمند. (غیاث) (از اقرب الموارد). || دریابنده. رجوع به فَقِه شود. || فحل فقیه، گشن ماهر و زیرک در گشنی کردن. (منتهی الارب). || دانای علم دین. ج، فقهاء. (منتهی الارب) (غیاث). عالم علم فقه. (از اقرب الموارد): عجب است از روزگار که میان خواجه احمد و آن فقیه همیشه بد بود. (تاریخ بیهقی). بخط بوحنیفه چند کتاب دیده بود. (تاریخ بیهقی). من در مطالعت این کتاب تاریخ، از فقیه بوحنیفه ٔ اسکافی درخواستم تا قصیده ای گفت. (تاریخ بیهقی).
آنکه فقیه است از املاک او
پاکتر آن است که از رشوت است.
ناصرخسرو.
آن را بدو بهل که همی گوید
من دیده ام فقیه بخارا را.
ناصرخسرو.
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم
کز بیم مور در دهن اژدها شوم.
ناصرخسرو
مؤدب شوم یا فقیه و محدث
کاحادیث مسند کنم استماعی.
خاقانی.
در ناف دو علم بوی طیب است
وآن هر دو فقیه یا طبیب است.
نظامی.
پس فقیهش بانگ برزد کای پسر
باز کن دستار را، آنگه ببر.
مولوی.
راستی کردند و فرمودند مردان خدای
ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را.
سعدی.
سرهنگ لطیف خوی دلدار
بهتر ز فقیه مردم آزار.
سعدی.
هرکه هست از فقیه و پیر و مرید
وز زبان آوران پاک نفس.
سعدی.
آنکه نداند رقمی بهر نام
به ز فقیهی که بود ناتمام.
امیرخسرو.


مهدی

مهدی. [م َ] (اِخ) به زعم اهل سنت و جماعت، کسی که در موقع معینی برای تقویت دین ظهور می کند. بسیاری از اهل سنت و جماعت مهدی را در شخص معین منحصر نمی دانند، بلکه معتقدند در هر عصر ممکن است مهدی ظهور کند:
بلقیس بانوان و سلیمان شه اخستان
کز عدل و دین مبشر مهدی زمان اوست.
خاقانی.
مفخر اهل بشر خوانش که دهر
مهدی آخر زمان میخواندش.
خاقانی.
ایام بدعهدی کند امروز ناگه دی کند
کار هدی مهدی کند دجال طغیان پرورد.
خاقانی.
مهدی امت توئی زآنکه به معنی تو را
عزت دین هم وثاق عصمت حق یار غار.
خاقانی.
کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.
حافظ.
- مهدی خصال، که خصال وی چون خصال مهدی باشد. مهدی صفات:
به تأیید مهدی خصالی که تیغش
روان سوز دجال طغیان نماید.
خاقانی.
- مهدی سیاست، که سیاست او چون سیاست مهدی منتظر باشد. بسیار کافی در کشورداری. عادل:
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمدلوا.
خاقانی.
- مهدی شعار، که شعار مهدی دارد. عادل. دادگر:
شاه فریدون لوا، خضر سکندرسپاه
خسرو امت پناه، اتسز مهدی شعار.
خاقانی.
- مهدی صفت، که صفت مهدی دارد، چون دادگری و ظلم برافکنی و جز آن:
مهدی صفت شهنشه، امت پناه داور
جان بخش چون ملک شه، کشورستان چو سنجر.
خاقانی.
- مهدی نسب، که نسب او چون نسب مهدی پاک باشد:
خسرو مهدی نسب مهدی آدم صفت
آدم موسی بنان موسی احمدقدم.
خاقانی.

تعبیر خواب

فقیه

اگر جاهلی در خواب بیند که فقیه و فاضل شد، دلیل که به بلائی مبتلا شود. اگر بیننده عالم بود، دلیل شرف و بزرگی است و نامش در آن دیار منتشر شود. اگر عامی بیند که فاضل شد، دلیل که یاور شود. اگر بیننده عالم بود قاضی شود. - محمد بن سیرین

فرهنگ معین

فقیه

(فَ) [ع.] (ص.) عالم به احکام شرع.

فرهنگ فارسی هوشیار

فقیه

دانا، دانشمند، دریابنده

فرهنگ فارسی آزاد

فقیه

فَقِیه، بسیار با فهم و با فطانت، بسیار عالم، عالم به فقه (به معانی فقه توجه شود)، (جمع: فُقَهاء)،

فَقِیه، گمشده، مفقود، از دست ر فته، مجازاً از این عالم رفته،

فارسی به آلمانی

فقیه

Advokat (m), Jurist (m), Rechtsanwalt (m)

فرهنگ عمید

فقیه

عالِم به احکام شرع، متخصص در علم فقه،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فقیه

دین شناس

کلمات بیگانه به فارسی

فقیه

دین شناس

مترادف و متضاد زبان فارسی

فقیه

دانشمند، شریعتمدار، عالم، مجتهد، مرجع

فارسی به عربی

فقیه

محامی

معادل ابجد

فیلمی با بازی مهدی فقیه

447

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری