معنی فیلمی با بازی مهدی پاکدل

حل جدول

مهدی پاکدل

بازیگر فیلم آزاد راه

از بازیگران فیلم تمشک


فیلمی با بازی مهدی پاکدل

مخمصه، دایره زنگی، مصائب دوشیزه، شبانه، آبی، ماجراهای اینترنتی، ماهی ها عاشق می شوند، نفوذی، بدون اجازه، محمد (ص)، یک روز معمولی، گزارش یک اعدام، ضامن، دوباره بهار، هویت، استخوان

مخمصه، دایره زنگی، مصائب دوشیزه، شبانه، آبی، ماجراهای اینترنتی، ماهی ها عاشق می شوند، نفوذی، بدون اجازه، محمد (ص)، یک روز معمولی، گزارش یک اعدام، ضامن، دوباره بهار، هویت، استخوان، آزادراه

لغت نامه دهخدا

پاکدل

پاکدل. [دِ] (ص مرکب) آنکه در دل حیله و مکر ندارد.آنکه کینه و حسد ندارد. پاک قلب. صاحب قلب سلیم. مخلص. ناصح الجیب. مقابل ناپاکدل. (فردوسی):
چنین گفت کز دین پرستان ما
هم از پاکدل زیردستان ما.
فردوسی.
که قیدافه ٔ پاکدل را بگوی
که جز راستی در زمانه مجوی.
فردوسی.
اگر شاه دیدی اگر زیردست
وگر پاکدل مرد یزدان پرست.
فردوسی.
نگه کرد پرسنده بوزرجمهر
بدان مهتر پاکدل خوب چهر.
فردوسی.
وزان پس چنین گفت با موبدان
که ای پرهنر پاکدل بخردان.
فردوسی.
چو در بارگه رفت بنشاندند
یکی پاکدل مرد را خواندند.
فردوسی.
بشد پاکدل تا بخان جهود
همه خانه دیبا و دینار بود.
فردوسی.
برهمن چنین داد پاسخ بدوی
که ای پاکدل مهتر راز جوی.
فردوسی.
وزان پس چنین گفت کای بخردان
جهاندیده و پاکدل موبدان.
فردوسی.
چنین داد پاسخ بدو شهریار
که ای پاکدل موبد رازدار.
فردوسی.
چنین گفت با موبدان و ردان
که ای پاکدل نامور بخردان.
فردوسی.
بدان پاکدل گفت بوزرجمهر
که ننمود هرگز بما بخت چهر.
فردوسی.
چو بشنید گفتار آن بخردان
پسندیده و پاکدل موبدان.
فردوسی.
که ای شاه گندآوران و ردان
فراوان ترا پاکدل موبدان.
فردوسی.
بایوان ببردند از آن تنگ جای
بدستوری پاکدل رهنمای.
فردوسی.
سکندر چنین داد پاسخ بدوی
که ای پاکدل مهتر راستگوی.
فردوسی.
چو بهرام آذرمهان آن شنید
که آن پاکدل مرد شد ناپدید.
فردوسی.
بکشتند هشتاد از آن موبدان
پرستنده و پاکدل بخردان.
فردوسی.
گرفتند یاران برو آفرین
که ای پاکدل خسرو پاکدین.
فردوسی.
منوچهر فرمود تا برنشست
مرآن پاکدل مرد یزدان پرست.
فردوسی.
بجستند از آن انجمن هردوان
یکی پاکدل مرد چیره زبان.
فردوسی.
بجنبیدت آن گوهر بد ز جای
بیفکندی آن پاکدل را ز پای.
فردوسی.
هر آنکس که دارد ز پروردگان
ز آزاد و ز پاکدل بردگان.
فردوسی.
طاعت تو دینست آنرا که او
معتقد و پاکدل و پارساست.
فرخی.
شاد باش ای ملک پاکدل پاک گهر
کام ران ای ملک نیکخوی نیک خصال.
فرخی.
پاکدل را زیان بتن نرسد
ور رسد جز به پیرهن نرسد.
اوحدی.
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم.
حافظ.


مهدی

مهدی. [م َ] (اِخ) به زعم اهل سنت و جماعت، کسی که در موقع معینی برای تقویت دین ظهور می کند. بسیاری از اهل سنت و جماعت مهدی را در شخص معین منحصر نمی دانند، بلکه معتقدند در هر عصر ممکن است مهدی ظهور کند:
بلقیس بانوان و سلیمان شه اخستان
کز عدل و دین مبشر مهدی زمان اوست.
خاقانی.
مفخر اهل بشر خوانش که دهر
مهدی آخر زمان میخواندش.
خاقانی.
ایام بدعهدی کند امروز ناگه دی کند
کار هدی مهدی کند دجال طغیان پرورد.
خاقانی.
مهدی امت توئی زآنکه به معنی تو را
عزت دین هم وثاق عصمت حق یار غار.
خاقانی.
کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.
حافظ.
- مهدی خصال، که خصال وی چون خصال مهدی باشد. مهدی صفات:
به تأیید مهدی خصالی که تیغش
روان سوز دجال طغیان نماید.
خاقانی.
- مهدی سیاست، که سیاست او چون سیاست مهدی منتظر باشد. بسیار کافی در کشورداری. عادل:
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمدلوا.
خاقانی.
- مهدی شعار، که شعار مهدی دارد. عادل. دادگر:
شاه فریدون لوا، خضر سکندرسپاه
خسرو امت پناه، اتسز مهدی شعار.
خاقانی.
- مهدی صفت، که صفت مهدی دارد، چون دادگری و ظلم برافکنی و جز آن:
مهدی صفت شهنشه، امت پناه داور
جان بخش چون ملک شه، کشورستان چو سنجر.
خاقانی.
- مهدی نسب، که نسب او چون نسب مهدی پاک باشد:
خسرو مهدی نسب مهدی آدم صفت
آدم موسی بنان موسی احمدقدم.
خاقانی.

مهدی. [م ُ] (ع ص) هدیه کننده. اهداکننده. پیشکش کننده: واجب است که تحف و هدایا مناسب متحف و مهدی باشد. (تجارب السلف). رجوع به اِهْداء شود.

مهدی. [م َ] (اِخ) لقب محمد ثانی، یازدهمین خلیفه ٔ اموی اسپانیا. رجوع به امویان اندلس شود.

مهدی. [م ُ دا] (ع ص) هدیه فرستاده شده. پیشکش شده. (ناظم الاطباء). هدیه داده شده. هدیه آورده. رجوع به اهداء شود.

مهدی. [م َ] (اِخ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲ، معروف به ابن تومرت. رجوع به ابن تومرت و رجوع به مهدویت شود.

مهدی. [م َ دی ی] (ع ص) هدایت کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). هدایت کرده شده. ارشادشده. ج، مهدیون. (ناظم الاطباء). هدایت شده.

مهدی. [م َ] (اِخ) محمدبن عبداﷲ القائم بامراﷲبن عبدالرحمن، ابوعبداﷲ مهدی سعدی. از پادشاهان بزرگ دولت سعدیون در مراکش بود. به سال 946 هَ. ق. با اوبیعت کردند. با پرتقالیها جنگید و آنان را از بلاد سوس بیرون کرد و سرانجام به دست یکی از موالی خود کشته شد (سال 964 هَ. ق.). (از اعلام زرکلی ج 3 ص 933).

فرهنگ فارسی هوشیار

پاکدل

آنکه در دل حیله و مکر ندارد

فرهنگ پهلوی

پاکدل

پاکیزه دل، دلپاک، خوش قلب

فرهنگ فارسی آزاد

مهدی

مَهدِیّ، جناب حاج مهدی ارجمند همدانی فرزند آقا رفائیل (رفیعا)، مبلغ فاضل و نویسنده استدلالیه «گلشن حقائق» در رفع شبهات نصاری و یهود می باشند،

معادل ابجد

فیلمی با بازی مهدی پاکدل

309

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری