معنی فیلمی با بازی کرک داگلاس

بیوگرافی

کرک داگلاس

بازیگر (1916 نیویورک- آمریکا) از والدین یهودی و روسی به دنیا آمد. ابتدا به عنوان پیش‌خدمت کار می‌کرد، سپس کشتی‌گیر حرفه‌ای شد. در سال 1941 برای نخستین بار در برودوی ظاهر شد. در سال 1945 به برودوی بازگشت و نقش‌های مهمتری را ایفا کرد. در سال 1949 در فیلم قهرمان با ایفای نقش مشت‌زن بی‌وجدان راهش را به سوی موفقیت باز می‌کند. او ممئن، خودخواه، پرهیجان و نیرومند و فردگرا بود. به خاطر فیلم قهرمان، بد و زیبا و شور زندگی کاندیدای دریافت اسکار شد. داگلاس گویی بازیگری است که برای ایفای نقش شخصیت‌های آثار داستایفسکی ساخته شده است. میان ستارگان هالیودی او نمونه‌ای از ترکیب جنون و افسردگی است. از فیلم‌هایش: آدم‌های خشن، کویینی، باد را به ارث ببر، اسکار، حریص، الماس‌ها، ساترن، فیم‌های خانگی، دو هفته در شهری دیگر، مرد بی‌ستاره، مبارز ضد سرخ‌پوست، از دل گذشته‌ها، نامه‌ای به سه همسر، قهرمان، آسمان بزرگ، اولیس.

سخن بزرگان

کرک داگلاس

برای رسیدن به هر چیزی باید شجاعت شکست خوردن را داشته باشی.

همیشه به پسرهایم گفته ام که برای به دست آوردن هر چیزی باید شجاعت شکست خوردن را داشته باشید.

حل جدول

لغت نامه دهخدا

کرک بازی

کرک بازی. [ک َ رَ / ک َرْ رَ] (حامص مرکب) عمل کرک باز.


کرک

کرک. [ک َ رِ] (ع ص) سرخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمر. یقال: ثوب کرک و خوج کرک. (از اقرب الموارد).

کرک. [ک َ] (اِخ) دهی است به لحف کوه لبنان. (منتهی الارب).

کرک. [] (اِخ) دهی است فرسخی در مغرب کاکی به فارس. (از فارسنامه ٔ ناصری).

کرک. [ک ُرْ رَ] (ع اِ) بازیی است مر عربان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

کرک. [] (اِخ) بنابه نقل تاریخ بیهقی قلعه ای بوده است در جبال هرات: و نامه ها که از کوتوال کرک آمدی همه عبدوس عرضه کردی. (تاریخ بیهقی). و حاجب بزرگ علی را مؤذن معتمد عبدوس به قلعه ٔ کرک برد که در جبال هرات است و به کوتوال آنجا سپرد. (تاریخ بیهقی).

کرک. [ک َ رَ] (اِخ) نام شهری است از مضافات بیت المقدس. (برهان) (آنندراج). نام شهری در نزدیکی بیت المقدس. (ناظم الاطباء). کرک حصن یا حصن غراب نام قلعه ای است میان راه دمشق به یمن نزدیک برکه ٔ زیرا. (ابن بطوطه). نام قلعه ای استوار است در طرف شام از نواحی بلقاء میان ایله و دریای قلزم و بیت المقدس. (از معجم البلدان):
ز کنعان و از رمله و از کرک
رسیدند گردنکشان یک به یک.
حکیم زجاجی (از فرهنگ جهانگیری).

کرک. [ک َ] (اِخ) قریه ای است در جبل لبنان و از آنجاست ابوالرضا کرکی. (از معجم البلدان).

کرک. [ک َ رَ] (اِخ) رودی است در استرآبادرستاق در شمال و مشرق شهر استرآباد. (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 81 و ترجمه ٔ آن ص 113).

کرک. [ک ُ] (ص) مرغ باشد بر سر خایه نشسته تا چوزه برآرد. (فرهنگ اسدی). ماکیانی را گویند که از بیضه کردن بازآمده و مست شده باشد. (برهان). کُرج. کرچ. کپ. (حاشیه ٔ برهان چ معین). مُقِفّه. (آنندراج). ماکیان را گویند که از تخم کردن و بیضه دادن بازمانده باشد. (فرهنگ جهانگیری). مرغ مست بچه برآوردن. مرغ که به جوجه برآوردن آمده است. (یادداشت مؤلف):
من به خانه اندر و آن عیسی عطار شما
هر دو یک جای نشینیم چو دو مرغ کرک.
ابوالعباس.
یکی آتش آید هم از سوی ترک
بر آتش نشینیم چون مرغ کرک.
؟ (از فرهنگ اسدی).
دگر فاضلان ماکیانان کرک
نیارند در پیش او خایه داد.
سوزنی سمرقندی (از فرهنگ جهانگیری).
طفل را نیست بهتر از دایه
کرک داند نهفتن خایه.
اوحدی.

کرک. [ک َ] (اِخ) دهی است از دهستان کلاردشت مازندران. (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 108 و ترجمه ٔ آن ص 146).

کرک. [ک ُ رَ] (ص) سر بی موی را گویند که از کچلی شده باشد. کچل. (برهان) (آنندراج). کل. (فرهنگ جهانگیری).

معادل ابجد

فیلمی با بازی کرک داگلاس

549

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری