معنی فیلمی ساخته جان فرانکن هایمر

واژه پیشنهادی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

ساخته

ساخته. [ت َ / ت ِ] (ن مف) بناشده:
چون مقیمان همه مشغول مقامند و لیک
یک یک از ساخته ٔ خویش همی بر گذرند.
ناصرخسرو.
|| مصنوع. صنیع. بعمل آمده. ساخته شده: همه سپرغمهای آن از زر و سیم ساخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 43). || در تداول عامه در مقابل «سفارشی » یعنی کالائی که سفارش میشودکه صنعتگر بسازد، بکار میرود. || آماده. (صحاح الفرس) (برهان). مستعد و آماده. (غیاث). حاضر.مهیا. بسغده. بسیجیده: اردشیر یک شب بخواب دید که فرشته ای از آسمان فرود آمدی و وی را گفتی خدای عزوجل ملک بتو خواهد دادن. ساخته باش. (تاریخ بلعمی).
از پی خدمت شریف تو داد
تا روم با تو ساخته بسفر.
فرخی.
گفت ساخته باشید که با بوسهل سوی ری بروید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 401). یک شب... پرده داری.... بیامد و مرا که عبدالغفارم بخواندو چون وی آمدی بخواندن من، مقرر گشتی که بمهمی مرا خوانده می آمد، ساخته برفتم. (تاریخ بیهقی ص 130). مثالها رفت بخراسان بتعجیل ساخته شدن مردمانی که آرزومند خانه ٔ خدای عزوجل بودند. (تاریخ بیهقی). یک تن ساخته داری به که دو تن ناساخته. (قابوسنامه).
چون چاشت کند بخویشتن پیوست
تو ساخته باش کار شامش را
وان را که ازو همی طمع دارد
گو ساخته باش انتقامش را.
ناصرخسرو (دیوان ص 22).
خدای تعالی ترا عافیت داد و لیکن چون بلا اختیار کردی، ساخته باش. (قصص الانبیاء جویری ص 153). گفت فردا علماء حاضر خواهند آمدن، باید که ساخته باشی مناظره ٔ ایشان را. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 64). و تو ساخته باش با سپاه و چون خروش بوق شنیدی بیرون آی. (مجمل التواریخ والقصص).سلجوقیان ناساخته بودند. این قوم ناگاه بریشان زدندو بغارت مشغول شدند. (راحه الصدور راوندی). مردمان را فرمود که ساخته شوید و بیرون روید. (ترجمه ٔ تاریخ اعثم کوفی ص 66). و جنگ آغاز نهادند و معاویه نیز ساخته شد. (ترجمه ٔ تاریخ اعثم کوفی ص 75). تا اگر ناگه از در درآید [دشمن] ناساخته نباشی. (مجالس سعدی). || شاک السلاح، با سلاح مکمل. با تجهیزات کافی. با برگ و ساز هر چه تمامتر. با تمام سلاح و آلات حرب: ابوبکر مردمان مدینه را همی گفت ساخته باشید شما و با سلاح همی روید هر جا که روید که این عرب نباید که شبیخون کنند. (تاریخ بلعمی). عبدالملک بن مهلب بمدد حجاج فرارسید با سپاهی ساخته، دیگر روز حرب اندر گرفتند. (تاریخ بلعمی).
چو آگاه شد اشکش آمد براه
ابا لشکری ساخته پیش شاه.
فردوسی.
سپاهی ز استخر بی مرببرد
بشد ساخته تا کند رزم گرد.
فردوسی.
احمد بن عبد العزیز... با لشکری ساخته و انبوه بیامد. (تاریخ سیستان ص 248). چون فرا رسید با سپاه ساخته، سپاه عمار ناساخته بودند. (تاریخ سیستان). آخر قضا را طغرل با سواری هزار ساخته... بدر شهرآمد. (تاریخ سیستان). خبر آمدکه داود بطالقان آمد با لشکر قوی و ساخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 579). و قومی را که کم سلاح تر بودند ساخته بداشت. (تاریخ بیهقی ص 39). || آراسته. (انجمن آرا) (آنندراج):
همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم
ببزم ساخته رود آخته دو صد چرگر.
(از حاشیه ٔ لغت فرس، نسخه ٔ خطی نخجوانی).
|| باندام. بسامان. فراهم. راست شده. روبراه. سر و صورت گرفته. مرتب و منظم: اهل یغسون یا سو مردمانی اند بیشتر با نعمت و کاری ساخته تر دارند. (حدود العالم).
شهنشاه را کارها ساخته ست
وزین کاربیرنج پرداخته ست.
فردوسی.
گر چه شان کار همه ساخته از یکدگر است
همگان کینه ور و خاشه بریکدگرند.
ناصرخسرو.
من بیرون روم و کار شما را ساخته گردانم. (کلیله و دمنه). || مصمم. جازم. قاصد:
که پرسد که این جنگجویان که اند
وزین تاختن ساخته بر چه اند.
فردوسی.
گذارش پر از نره دیوان جنگ
همه رزم را ساخته چون پلنگ.
فردوسی.
همه ساخته کینه و جنگ را
همه تیز کرده بخون چنگ را.
فردوسی.
|| ترکیب شده. تلفیق شده: گویند این نغمه ها از ساخته های فلان آهنگساز است. || مزور. قلب. غیر اصل. ساختگی: غز گفتا تو سزاوارتری ای عم بدین سنگ و آن سنگ ساخته به وی داد. (مجمل التواریخ و القصص).
- حدیثهای ساخته، احادیث موضوعه. احادیث بربسته.
|| موافق. (برهان). سازوار.سازگار. مهربان. متحد. همساز. هم آهنگ. همدل. همداستان:
الیاس بن اسد... همیشه مردمان را بر معدل بن الحصین شوریده گونه همی داشت و مردمان با الیاس ساخته تر بودند. (تاریخ سیستان). همیشه با خوارج ساخته بود و او [محمد بن الحصین] را نیازردندی. (تاریخ سیستان).
نشنیدستی که خاک زر گردد
از ساخته کدخدای و کدبانو.
ناصرخسرو.
شگفت نیست که از رای عدل گستر تو
شوند ساخته چون دو برادر آتش و آب.
مسعودسعد.
با حاسد تو دولت چون آب و روغن است
با ناصح تو ساخته چون زیر با بم است.
سوزنی.
|| خوش مشرب. سازگار با همه کس. ملایم. حلیم. آرام: و مردی ساخته بود بی تعصب [ابراهیم القوسی] و بر خوارج و اهل سنت و تمیمی و بکری ساخته بود و طریق سلامت گرفته. (تاریخ سیستان ص 191). مردی بود بسلامت با خوارج هیچ حرب نکردی و با هر کسی ساخته بود. (تاریخ سیستان ص 190). || کنایه از مردم شیاد چاپلوس. (برهان). || نوازش یافته. دلخوش. دلگرم:
ساخته و سوخته در راه تو
ساخته من، سوخته بدخواه تو.
نظامی.
|| ساز کوک کرده. (انجمن آرا) (آنندراج):
به پردلی و به مردی همه نگه دارد
نگاهداشتنی ساخته چو ساخته چنگ.
فرخی.
هرفاخته ای ساخته نائی دارد
هر بلبلکی زیر و ستائی دارد.
منوچهری (دیوان ص 149).
چون بربط نواخته و چنگ ساخته
قمری و فاخته بخروشند بر چنار.
قطران (از انجمن آرا).
- آراسته و ساخته، آماده. معد. با اسباب آراسته: هشت هزار مرد بودند از مهاجر و انصار همه آراسته و ساخته و با سلاح تمام. (تاریخ بلعمی).
و آنگاه درین حصن ترا حجرگکی داد
آراسته و ساخته باندازه و در خور.
ناصرخسرو.
سپاهی داشتی آراسته و ساخته. (نوروزنامه).


چنگ ساخته

چنگ ساخته. [چ َ گ ِ ت َ / ت ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) ساخته چنگ. چنگ کوک شده و آماده برای نواختن. بین شعرا معروف و مشهور است:
به پردلی و به مردی همه نگهدارد
نگاهداشتنی ساخته چو ساخته چنگ.
فرخی (آنندراج) (انجمن آرا).
رجوع به ساخته چنگ شود.

فرهنگ عمید

ساخته

درست‌شده، پرداخته،
آماده‌شده،


جان

نیرویی که تن به آن زنده است، روح حیوانی،
روان: جان که آن جوهر است و در تن ماست / کس نداند که جای او به کجاست (نظامی۴: ۵۳۸)، جان و روان یکی‌ست به نزدیک فیلسوف / ورچه ز راه نام دو آید روان و جان (ابوشکور: شاعران بی‌دیوان: ۸۹)،
[مجاز] گرامی، عزیز: دختر جان،
نیرویی که در هر جانداری هست و با مردن او نابود می‌شود، حیات: جانش را گرفتم،
[مجاز] جوهره، هسته،
پیکر، بدن: با چوب افتاد به جان بچه،
* به‌ جان آمدن: (مصدر لازم) [مجاز]
خسته شدن و به ‌ستوه آمدن، به ‌تنگ آمدن: بیا بیا که به جان آمدم ز تلخی هجر / بگوی از آن لب شیرین حکایتی شیرین (سعدی۲: ۶۶۷)،
بیزار شدن از زندگی و راضی به مرگ شدن،
* به‌ جان آوردن: (مصدر متعدی) [مجاز]
به ‌تنگ آوردن، به ‌ستوه آوردن: جهان گرچه کارش به‌ جان آورد / نه ممکن که سر در جهان آورد (نظامی۶: ۱۰۶۷)،
کسی را از زندگی بیزار ساختن،
* جان‌ افشاندن (فشاندن): (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
جان‌فشانی کردن،
جان دادن، مردن،
* جان ‌باختن: (مصدر لازم)
جان خود را از دست دادن، جان سپردن،
[مجاز] جان را در راه کسی یا چیزی فدا کردن،
* جان‌ بخشیدن (دادن) به کسی (چیزی):
او را زنده‌ کردن،
[مجاز] به کسی (چیزی) نیرو دادن و زندگی دوباره بخشیدن،
* جان سپردن (سپاردن): (مصدر لازم) جان دادن، مردن. ای غافل از آنکه مردنی هست / وآگه نه که جان سپردنی هست (نظامی۳: ۴۸۱)،
* جان ستدن: = * جان کسی را گرفتن: چون به امر حق به هندُستان شدم / دیدمش آنجا و جانش بستدم (مولوی: لغت‌نامه: جان ستدن)،
* جان‌ بردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
جان به‌در بردن، از مرگ رهایی یافتن: هیچ شادی مکن که دشمن مُرد / تو هم از موت جان نخواهی بُرد (سعدی: لغت‌نامه: جان بردن)،
از مهلکه نجات یافتن،
* جان به‌دربردن: [مجاز]
زنده ماندن،
نجات یافتن، از مهلکه گریختن، از خطر رهایی یافتن،
* جان دربردن: (مصدر لازم) [مجاز] جان به‌دربردن،
* جان‌ فشاندن (افشاندن): (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
جان دادن،
جان خود را در راه کسی فدا کردن: گر نسیم سحر از زلف تو بویی آرد / جان‌فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم (سعدی۲: ۵۱۹)،
فداکاری کردن برای کسی،
* جان‌ کسی را گرفتن (ستاندن، ستدن): [مجاز] او را کُشتن و قبض روح کردن،
* جان کندن:‌ (مصدر لازم)
در حال مرگ بودن: مرد غرقه‌گشته جانی می‌کند / دست را در هر گیاهی می‌زند (مولوی: ۱۰۸)،
[مجاز] تحمل کردن سختی،
تلاش بسیار کردن،
* جان گرفتن: (مصدر لازم) [مجاز] از ناتوانی و بیماری شفا یافتن و دوباره نیرو پیدا کردن: از وصال ماه مصر آخر زلیخا جان گرفت / دست خود بوسید هرکس دامن پا کان گرفت (صائب: لغت‌نامه: جان گرفتن)،

فرهنگ معین

ساخته

بنا شده، درست شده، اختراع شده، آفریده، آماده، پخته، مصنوعی، جعلی، سازگار، متحد. [خوانش: (تَ یا تِ) (ص مف.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

ساخته

صنع، مصنوع، پرداخته، آماده، مهیا، جعلی، ساختگی، سروده

فرهنگ فارسی هوشیار

ساخته

بنا شده

ترکی به فارسی

جان

جان 2- دل

معادل ابجد

فیلمی ساخته جان فرانکن هایمر

1947

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری