معنی فیلمی پر بیننده از ابوالحسن داوودی
حل جدول
هزارپا
فیلمی از ابوالحسن داوودی
رخ دیوانه، زادبوم، تقاطع، نان عشق موتور1000، مرد بارانی، بوی خوش زندگی، من زمین را دوست دارم، جیب برها به بهشت نمی روند، سفر جادویی
زادبوم، مردبارانی، تقاطع، من زمین را دوست دارم، جیب برها به بهشت نمی روند، سفر عشق، سفر جادویی، نان و عشق و موتور1000
سفر عشق
زادبوم
مرد بارانی
رخ دیوانه
فیلمی به کارگردانی ابوالحسن داوودی
رخ دیوانه
لغت نامه دهخدا
بیننده. [ن َن ْ دَ / دِ] (نف، اِ) نگرنده. نظرکننده. آنکه بیند. شخص بینا. (برهان). بینا و ناظر. (ناظم الاطباء). باصر. بینا. (یادداشت مؤلف): مر دیدار نیکو را چهار خاصیت است، یکی آنکه روزخجسته کند بر بیننده و دیگر آنکه... (نوروزنامه).
نگین تا ببالا گرفتن قرار
شبان پیش بیننده بود آشکار.
نظامی.
هرگز من از تو نظر با خویشتن نکنم
بیننده تن ندهد هرگز به بی بصری.
سعدی.
|| چشم را گویند که بعربی عین خوانند. (از برهان). چشم و دیده. (شرفنامه ٔ منیری). چشم. (ناظم الاطباء) (رشیدی). باصره. ج، بینندگان:
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را.
فردوسی.
مرا آرزو نیست از مهر اوی
که بیننده بردارم از چهر اوی.
فردوسی.
گواه من است آفریننده ام
که بارید خون از دو بیننده ام.
فردوسی.
بیننده ز خواب چون درآمد
صبح از افق فلک برآمد.
نظامی.
|| مردم دیده. (شرفنامه ٔ منیری). مردمک چشم. || شخص صاحب وقوف و عاقبت اندیش. (از برهان) (ناظم الاطباء): باید بیننده تأمل کند احوال مردمان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 69).
چنین گفت بیننده ٔ تیزهوش
چو فریاد و زاری رسیدش بگوش.
سعدی.
|| (اِخ) از صفات خدای تعالی. بینا. واقف:
نخستین ستود آفریننده را
جهاندار بیدار و بیننده را.
فردوسی.
- بیننده کردن، بصیر و بینا کردن:
یقین دیده ٔ مرد بیننده کرد.
سعدی.
- بیننده مرد، مرد بصیر و بینا و صاحب وقوف:
ببخشید یک بدره دینار زرد
بدان پرهنر پیر بیننده مرد.
فردوسی.
داوودی
داوودی. (اِ) (گل...) رجوع به داودی شود.
داوودی. (اِخ) احمدبن علی بن عتبهالداوودی مورخ است و کتاب معروف عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب ازوست. (الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 56).
داوودی. (اِخ) محمدبن عبدالحی بن رجب الداودی از دانشمندان دمشق است و هم بدانجا متولد شده و از فضلای آنجا دانش آموخته. او راست: «حاشیه علی شرح المنهج » و «حاشیه علی بن عقیل علی الالفیه در نحو). در پایان زندگی نابینا گشت و به دمشق درگذشت (1168 هَ. ق.). (الاعلام زرکلی ج 3 ص 913).
فرهنگ عمید
تماشاگر، تماشاچی،
[قدیمی] دارای توانایی دیدن، بینا،
(اسم) [قدیمی] چشم: به بینندگان آفریننده را / نبینی، مرنجان دو بیننده را (فردوسی: ۱/۳)،
داوودی
مربوط به داوود: زره داوودی، لحن داوودی،
(اسم) (زیستشناسی) نوعی گل درشت و پُرپَر به رنگهای سرخ، زرد، و سفید،
(اسم) (زیستشناسی) گیاه این گل با شاخههای راست و بلند و برگهای بریده که بلندیش تا یک متر میرسد و در تابستان و پاییز گل میدهد،
فرهنگ معین
(اِ.) نوعی گل درشت و پُر پر به رنگ - های سرخ، زرد و سفید.
معادل ابجد
690