معنی فیلم راسل کرو
حل جدول
بازیگر فیلم گلادیاتور
بازیگر فیلم یک ذهن زیبا
برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد در سال 2000 میلادی
فیلم راسل کرو
گلادیاتور
بیوگرافی
بازیگر (1964، ولینگتن نورت آیلند- نیوزلند) با نام راسل آیراکرو به دنیا آمد. تبار نروژی و مائوری دارد. در استرالیا بزرگ شد. کارش را از کودکی آغاز کرد و در 6 سالگی در یک مجموعه تلویزیونی ظاهر شد. سپس تا سالها به بازیگری نپرداخت. در سال 1992 برای نخستین بار جلوی دوربین رفت. دو سال بعد با فیلم پایکوبی کننده مورد توجه قرار گرفت. خیلی زود رهسپار هالیوود شد و با فیلمهایی مثل محرمانه لسآنجلس، منبع موثق، گلادیاتور در زمره ستارگان هالیوود درآمد. از فیلمهایش: زندانی آفتاب، پایکوبی کننده، گلادیاتور، جادوی خشن، سریع و مرده، مهارت، میستری، آلاسکا.
فرهنگ عمید
قایق: جوانی پاکبازِ پاکرو بود / که با پاکیزهرویی در کرو بود (سعدی: ۱۴۸)،
لغت نامه دهخدا
کرو. [ک ُ] (اِخ) دهی است در پنج فرسخی جنوبی زیاره به فارس. (فارسنامه ٔ ناصری).
کرو. [] (اِخ) نام ایل کرد از طوایف پشتکوه لرستان. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 68).
کرو. [ک ِ رَ / ک َرْوْ] (اِ) کاهوی تلخ. || کاسنی. (ناظم الاطباء).
کرو. [] (اِ) به هندی ککروهن است. || به یونانی حدید است. (فهرست مخزن الادویه).
کرو. [ک ِرْوْ / ک ُرْوْ] (ع اِمص) کرایه دهی. اسم است اِکراء را. (از منتهی الارب) (آنندراج). || (اِ) مزد و کرایه. (ناظم الاطباء).
کرو. [ک ُ] (اِخ) نام یکی ازخویشان افراسیاب و او در کشتن سیاوش سعی بسیار می کرد. (برهان) (آنندراج). گرو. رجوع به گروی زره شود.
کرو. [ک َ رَ] (اِ) پرده ٔ سفیدی را گویند مانند کاغذ که عنکبوت سازد و در آن تخم کند و بچه برآرد. (برهان) (آنندراج). کره. کری. (جهانگیری). نوعی از نسج عنکبوت. (فهرست مخزن الادویه).
کرو. [ک ِ رَ / ک َرْوْ] (ص) دندانی را گویند که میان آن تهی و کاواک شده باشد. (برهان) (آنندراج). دندان نیم ریخته. (فرهنگ اسدی نخجوانی). دندان میان تهی و کاواک شده و شکسته و ناهموار. (ناظم الاطباء). کروه. (حاشیه ٔ برهان چ معین). کاواک. تهی و فرسوده. (صحاح الفرس). پوک. اجوف. مجوف [دندان]:
سزد که بگسلم از یار سیم دندان طمع
سزد که او نکند طمع پیر دندان کرو.
کسائی.
باز چون برگرفت دست ز روی
کرودندان و پشت چوگان است.
رودکی.
|| هر چیز میان تهی و پوک، چون: گردو و جز آن:
ای دو بادام تو چو گوز کرو
مانده از دست کودکان در کو.
سنائی.
راسل
راسل. [س ِ] (اِخ) پادشاه ناحیه ٔ سند در هندوستان: چون روزگار آیند سپری شد پسرش راسل پادشاه گشت. (مجمل التواریخ و القصص ص 120).
معادل ابجد
677