معنی فیلم رسول ملاقلى پور

حل جدول

واژه پیشنهادی

فارسی به عربی

رسول

حواری، رسول

عربی به فارسی

رسول

پیغام اور , پیک , فرستاده , رسول

لغت نامه دهخدا

رسول

رسول. [رَ] (اِخ) جبرئیل. (از ناظم الاطباء).

رسول. [رَ] (ع اِ) پیغام. || (اِ مص) پیغامبری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اسم است به معنی رسالت، و اصل آن مصدر و فعل آن مرده (متروک). (از اقرب الموارد). اسم به معنی رسالت است. (از متن اللغه):
رسول خودسخنی باشد از خدای به خلق
چنانکه گفت خداوند خلق در عیسی.
ناصرخسرو.
|| پیغامبر. ج، اَرْسُل و رُسُل و رُسَلاء. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پیغامبر. (دهار) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). پیغمبر فرستاده شده. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مهذب الاسماء). ج، رُسْل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نبی. (فرهنگ فارسی معین). پیامبر. پیغامبر. پیمبر. پیغمبر. (یادداشت مؤلف). در عرف مسلمانان کسانی را گویند که خداوندبرای راهنمایی بشر و دین حق فرستاده، و در قرآن نوح و لوط و اسماعیل و موسی و عیسی و هود و شعیب و صالح و خاتم آنان حضرت محمد یاد شده است. (از اعلام المنجد). و قوله تعالی: انّا رسول رب العالمین. (قرآن 16/26). و نگفت رُسُل از اینروست که در وزنهای فَعول و فَعیل واحد و جمع و مذکر و مؤنث یکی است. (ناظم الاطباء). پیغمبری که صاحب کتاب باشد به خلاف نبی که آن اعم است خواه صاحب کتاب باشد خواه نباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). کسی که خداوند او را برای تبلیغ احکام خود بسوی مردم برانگیخته است. (از تعریفات جرجانی). کلبی و فراء گفته اند هر رسولی نبی است ولی عکس آن درست نیست ولی معتزله گفته اند میان آن دو فرقی نیست زیرا خداوند تعالی حضرت محمد را یک بار به لفظ نبی و بار دیگر به لفظ رسول خطاب فرموده است. (از تعریفات جرجانی). پیغامبر، و در امتیاز رسول بر نبی گفته اند که به نبی وحی آید نه برای ارسال بدیگران برخلاف رسول. (یادداشت مؤلف):
سر نامه بنوشت نام خدای
محمد رسولش بحق رهنمای.
فردوسی.
که خورشید بعد از رسولان مه
نتابید بر کس ز بوبکر به.
فردوسی.
نیاید از تو بخیلی چو از رسول دروغ
دروغ بر تو نگنجد چو بر خدای دوی.
منوچهری.
خرد سوی انسان رسول نهانیست
بدل در نشسته بفرمان یزدان.
ناصرخسرو.
برای ارشاد و رسالت ایشان رسولان فرستاده. (کلیله و دمنه).
رسول کائنات احمد شفیع خلق ابوالقاسم
جمال جوهر آدم کمال گوهر هاشم.
خاقانی.
- آل رسول، مراد فرزندان حضرت محمد (ص). کنایه از سادات بنی فاطمه که از نسل حضرت رسول اند: یکسو شده ام از خدا و رسولش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318).
اگر دعوتم رد کنی ور قبول
من و دست ودامان آل رسول.
سعدی (بوستان).
- اولاد رسول، کنایه از سادات بنی فاطمه:
اینها که همه دشمن اولاد رسولند
از مادراگر هرگز نایند روایند.
ناصرخسرو.
- رسول حجاز، مراد حضرت محمد (ص) است. (یادداشت مؤلف):
ترا هست محشر رسول حجاز
دهندت به پول چنیود جواز.
عنصری.
- رسول حق، پیغمبر خدا. کنایه از حضرت محمد (ص). (یادداشت مؤلف):
قول رسول حق چو درختی است بارور
برگش ترا که گاو تویی و ثمر مرا.
ناصرخسرو.
- رسول خدا، آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله. (ناظم الاطباء). کنایه از حضرت محمد (ص). آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله. (ناظم الاطباء):
چهارم علی بود جفت بتول
که او را ستاید بخوبی رسول.
فردوسی.
دین خدای ملک رسول است و خلق پاک
امروز بندگان رسولند و رعیتش.
ناصرخسرو.
گویید که تو حجت فرزند رسولی
زین درد همه سال به رنجید و بلایید.
ناصرخسرو.
رسول کو و مهاجر کجا و کو انصار
کجا صحابه ٔ اخیار و تابع اخیر.
ناصرخسرو.
و خدیجه سیده ٔ زنان عالم بود رسول را همه ٔ فرزندان از خدیجه بود. (قصص الانبیاء ص 216).
ای از عروس نه فلک اندر کمال بیش
وز نه زن رسول به ده نوع یادگار.
خاقانی.
شنیدم که طی در زمان رسول
نکردند منشور ایران قبول.
خاقانی.
همی گفت گریان بر احوال طی
بسمع رسول آمد آواز وی.
سعدی (بوستان).
و رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 2، 38، 76، 138، 351 و 354 و سبک شناسی ج 3 ص 18، 36، 115، 118، 220 و 250 و فیه مافیه ص 81، 105، 135، 163 و 239 و فهرست آن و تاریخ کرد ص 1 و التفهیم حاشیه ٔ ص 200 و تاریخ بخارا ص 27 و غزالی نامه حاشیه ٔ ص 70 و ص 71 و حاشیه ص 193 و 241 شود.
- مدینه ٔ رسول، شهر مدینه: مأمون گفت: سخت صواب آمد و کدام کس را ولیعهد کنم ؟ گفت: علی بن موسی الرضا علیه السلام که امام عصر است و به مدینه ٔ رسول علیه السلام می باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 136).
|| فرستاده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (قاموس کتاب مقدس) (از اقرب الموارد). فرستاده. (دهار) (یادداشت مؤلف) (لغت فرس اسدی). فرسته. (لغت فرس اسدی، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی). اجری. جری. (منتهی الارب). قاصد و پیک. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از شرح نصاب). برید. پیغام گزار. پیام گزار. پیغام آور. مندوب. نماینده. در لغت به معنی آنکه از طرف فرستنده ای به اداء رسالت و پیغام مأمور باشد اعم از اینکه پیغام را برساند یا بگیرد. (از تعریفات جرجانی). آنکه مأمور ابلاغ پیغام از جانب کسی به دیگری است. فرستاده. قاصد. پیک. (فرهنگ فارسی معین). پیغام آور و پیک و چرگر و پیهورده. (ناظم الاطباء). سفیر:
اگر خزان نه رسول فراق بود چرا
هزار عاشق چون من جدا فکند از یار.
فرخی.
و بهرام رسولان را فرستاد و نرم و درشت پیغامها داد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 98).
گر صد پسر بُدَم همه را کردمی فدا
آن روز کآمدش ز رسول اجل پیام.
خاقانی.
گر رسولان وفا نامه نیارند به تو
هم به زنهار جفا از تو پیامی برسد.
خاقانی.
رسولان طغان خان ملک ترک حاضر بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 275). به زبان رسولان از زبان ایلک خان تبرا میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 331). رسولان با حصول مقصود و وصول مطلوب بازگشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 377).
چون رسول روم این الفاظ تر
در سماع آورد شد مشتاقتر.
مولوی.
گر نیاید بگوش رغبت کس [نصیحت]
بر رسولان پیام باشد و بس.
(گلستان).
گر نشنوی نصیحت و گر بشنوی بصدق
گفتیم و بررسول نباشد بجز بلاغ.
سعدی.
به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان
سه کس برند غریب و رسول و بازرگان.
سعدی.
رسول شروان چون خوانی آن بزرگی را
که در جهان سخن ملک او سلیمانیست.
افضل الدین ساوی.
- رسول کردن، قاصد کردن. پیک فرستادن:
از دل به دلت رسول کردیم
وز دیده زبان راز بستیم.
خاقانی.
|| ایلچی و سفیر. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف): آنچه بنام خلیفه بود نزدیک وی بردند و صدهزار درم صلت مر رسول را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297). و روز دیگر که بار داد با دستار سپید و قبای سپید بود و همه اولیا و حشم و حاجبان با سپید آمدند و رسول را بیاوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). لشکر بر سلاح و برگستوان و جامه های دیبای گوناگون با عماریها و سلاحها به دورویه بایستادند با علامتها تا رسول را در میان ایشان گذرانیده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). امیر مثال داد خواجه بونصر مشکان را تا نزدیک خواجه ٔ بزرگ رود تا تدبیر عهد بستن خلیفه و بازگردانیدن رسول پیش گرفته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). بر اثر ایشان خواجه علی میکائیل و قضات و فقها و علما و زعیم و اعیان بلخ و رسول خلیفه با ایشان در این کوکبه بر دست راست علی میکائیل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). رسول بر سیرت و خرد پادشاه دلیل باشد. (سیاستنامه ٔ خواجه نظام الملک). || صدیق. (ناظم الاطباء). || باهم و موافق در تیراندازی و مانند آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). موافق تو در تیراندازی و جز آن. ج، رُسل، رُسُل، رُسَلاء. (از اقرب الموارد). || (اِخ) این لفظ در حق عیسی گفته شده است زیرا که رسول خدا او بود که ازبرای نجات جهان فرستاده شد. (قاموس کتاب مقدس). و رجوع به عیسی و مسیح در همین لغت نامه شود.

رسول. [رَ] (اِخ) یا رسول بارهه ای. میر عبدالرسول از سادات بارهه و از همراهان نواب سیف اﷲخان صوبه ٔ دارتته و از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. قانع او را از شاعران عهد صوبه داری (1137-1142 هَ. ق.) شمرده و بیت زیر را از او آورده است:
گر من نخورم باده خدا می گوید
از نعمت ما حیف که محروم شدی.
(از مقالات الشعراء ص 251).
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

رسول. [رَ] (اِخ) فرستاده ٔ خلیفه ٔ عباسی نزد مسعود، آخرین سلطان سلسله ٔ ایوبیه ٔ عربستان به سال 619 هَ. ق. و او پدر علی مؤسس خاندان ائمه ٔ رسولی است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ائمه ٔ رسولی شود.


پور

پور. (اِ) در اوستا و پارسی باستان پوثره و در سانسکریت پوتره و در پهلوی پوس و پسر و پوهر و پور. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 62). پسر. مقابل دختر. ابن. پوره. پُس. فرزند نرینه:
نه چون پور میر خراسان که او
عطا را نشسته بود کردگار.
رودکی.
سوی میسره گرد بستور بود
زریر سپهدار را پور بود.
دقیقی (از شاهنامه).
بیامد همانگاه بستور شیر
نبرده کیان زاده پور زریر.
دقیقی (از شاهنامه).
پدرزنده و پور جویای گاه
از این خام تر نیز کاری مخواه.
فردوسی.
ندیدند جز پور طهماس زو
که فرّ کیان داشت فرهنگ گو.
فردوسی.
چنین گفت من پور اسفندیار
سر راستان بهمن نامدار.
فردوسی.
که نزدیک ما پور شاه آمده ست
پر از کینه و رزمخواه آمده ست.
فردوسی.
بخندید با رستم اسفندیار
چنین گفت کای پور سام سوار.
فردوسی.
که چون بودتان کار با پور سام
بدیدن به است، ار به آواز و نام.
فردوسی.
بفرمود تا در میان پور طوس
بگردد به هر جای با بوق وکوس.
فردوسی.
منم پور نوذر جهان شهریار
ز تخم فریدون منم یادگار.
فردوسی.
سه پور فریدون سه داماد اوی
نخوردند می جز که بر یاد اوی.
فردوسی.
گروهی که بایست کردند گرد
بر شاه شد پور او یزدگرد.
فردوسی.
ببابک چنین گفت از آن پس جوان
که من پور ساسانم ای پهلوان.
فردوسی.
بیاورد پور سیاوخش را
جوان خردمند جان بخش را.
فردوسی.
کنون هفت سال است تا پور تو
بمانده ست نزدیک دستور تو.
فردوسی.
چو پور سیاوش شنیدش پیام
منم پیشرو گفت بهرام نام.
فردوسی.
همان نیز پور سپهبد چه کرد
از ایران و توران برآورد گرد.
فردوسی.
ترا نوز پورا گه رزم نیست
چه سازم که هنگامه ٔ بزم نیست.
فردوسی.
مرا جز بدو نیست امروز جنگ
من و گرز و میدان پور پشنگ.
فردوسی.
تو پور گو پیلتن رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی.
فردوسی.
منم پور گودرز کشوادگان
سر سرکشان گیو از آزادگان.
فردوسی.
چنین تا برآمد برین روزگار
تهمتن بیامد بر شهریار...
برستم سپردش دل و دیده را
جهانجوی پور پسندیده را.
فردوسی.
سیامک خجسته یکی پور داشت
که نزد نیا جای دستور داشت.
فردوسی.
نیارد کس او را ز گردان نیو
جز از نامور پور گودرز، گیو.
فردوسی.
فرامرز پور جهان پهلوان
دلیر است و بیدار تخم گوان.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که بازآر هوش
که من پور قیدافه ام، قیدروش.
فردوسی.
منم پور شاپور کو پور تست
ز فرزند مهرک بزادم درست.
فردوسی.
بگیتی بماند ز فرزند نام
که این پور زال است و آن پور سام.
فردوسی.
ورا هوش در زاولستان بود
بدست تهم پور دستان بود.
فردوسی.
سر نامه از دادگر کرد یاد
دگر گفت کاین پند پور قباد....
فردوسی.
چو برگشت از آن جایگه پهلوان
بیامدبر خسته پور جوان.
فردوسی.
پس آگاهی آمد همانگه به گیو
ز گم بودن رزمزن پور نیو.
فردوسی.
مبادا که گردد بتو کینه خواه
ز خشم پدر پور سازد تباه.
فردوسی.
سرافراز پور یل اسفندیار
ز گشتاسب اندر جهان یادگار.
فردوسی.
یکی چشمه ای دید تابان ز دور
یکی سروبالا دلارام پور
یکی جام می برگرفته بچنگ
بسر بر زده دسته ٔ گل برنگ.
فردوسی.
پس پرده ٔ تو ایا نامجوی
یکی پاک پور آمد از ماهروی.
فردوسی.
چو نزد ده و دو رسانید سال
برافراخت یال یلی پور زال.
(داستان کک کوهزاد).
مر او را گفت پورا چند گوئی
در آتش آب روشن چند جوئی.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
چو بختش به هر کار منشور داد
سپهرش یکی نامور پور داد.
اسدی.
تخم بخت نیک پورا نیست چیزی جز هنر
بار بخت نیکت از شاخ هنر باید چدن.
ناصرخسرو.
گرت هوشست و دل ز پیر پدر
سخنی خوب گوشدارای پور.
ناصرخسرو.
دانی که چگونه گشت خواهی
اندر پدرت نگه کن ای پور.
ناصرخسرو.
به دین از خری دور باش و بدان
که بی دینی ای پور بی شک خریست.
ناصرخسرو.
برسایش ما را ز جنبش آمد
ای پور در این زیر ژرف دریا.
ناصرخسرو.
پور اگر پندپذیری همی
پند من اینست ترا والسلام.
ناصرخسرو.
چنین خواندم که پیش پور آزر
از آتش نرگس و گل رست و ریحان.
ناصرخسرو.
ز مردم آن بود ای پور ازین دو پای روان
که فعل دهر فریبنده را خبر دارد.
ناصرخسرو.
این جهان خوابست خواب ای پور باب
شاد چون باشی بدین آشفته خواب ؟
ناصرخسرو.
در نام نگه مکن که فرق است
در زاده ٔ عوف و پور ملجم.
خاقانی.
عدل یتیم مانده ز پور قباد گفتا
کز تیغ فتح زایت به مادری ندارم.
خاقانی.
بشنو ای پورپند خاقانی
جان تست این روان علم طلب.
خاقانی.
ای پور ز خاقانی اگر پند پذیری
زین پس نشود عالم خاک آبخور تو.
خاقانی.
پور سبکتکین توئی دولت یار خدمتت
بنده بدور دولتت رشک روان عنصری.
خاقانی.
چو میل آورد سوی آن پشته گاه
بود پور هم پشت با او براه.
نظامی.
چنین گفت با پور دهقان پیر
که تفلیس ازو [اسکندر] شد عمارت پذیر.
نظامی.
پس معرّف گفت پور آن پدر
این برادر زآن برادر خردتر.
مولوی.
در ترکیب بعض اعلام چون مزید مؤخری بکار رود:بغپور، فغفور. پهلوان پور. (فردوسی). شاپور، شاه پور، شهپور. (فردوسی). || نبیره. نبسه:
چو زو آگهی یافت کاوس کی
که آمد ز ره پور فرخنده پی
پذیره شدش با رخی ارغوان
ز شادی دل پیر گشته جوان.
فردوسی.
|| دُرّاج. || آنکه خود را نادان و هیچ مدان وانماید. (برهان). || نسل. (برهان).

مترادف و متضاد زبان فارسی

رسول

ایلچی، پیام‌آور، پیغامبر، پیغمبر، پیک، سفیر، فرستاده، مرسل، نبی، وخشور

فرهنگ معین

رسول

قاصد، پیک، سفیر، پیغامبر، نبی. [خوانش: (رَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

رسول

فرستاده

کلمات بیگانه به فارسی

رسول

فرستاده

نام های ایرانی

رسول

پسرانه، پیغمبر، قاصد، پیک

معادل ابجد

فیلم رسول ملاقلى پور

865

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری