معنی قابلی
لغت نامه دهخدا
قابلی. [ب ِ] (اِخ) شاعر شیرازی (و یا ترشیزی). که دارای طبع خوب بوده و خود را به صورت مردم سپاهی می آراسته و در آخر کار از این سپاهیگری متقاعد گشته و به گوشه ٔ بی توشه ٔتوکل نشسته در اوائل حال هجو مردم بسیار میکرده در آخر از این کار نیز توبه کرده و این مطلع از اوست:
عجب نبود ز لطف ار زانکه بنوازی غریبان را
نوازش زآنکه رسم و عادت خوبی است خوبان را.
و اتفاقاً در این شعر هجو خود کرده که با وجودی که مزه ندارد قافیه هم معیوب است. (ترجمه مجالس النفائس ص 66 و 240).
علت قابلی
علت قابلی. [ع ِل ْ ل َ ت ِ ب ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به علت مادی شود. (فرهنگ اصطلاحات فلسفی).
حل جدول
از غذاهای محلی تبریز
نوعی غذای تبریزی
غذای تبریزی
آش شیله، قابلی
از غذاهای محلی تبریز
آش شیله ، قابلی
از غذاهای محلی تبریز
آب نمیبینه اگرنه شناگر قابلی است
فرصتی به دست نمیآورد وگرنه جوهر و توان انجامش را دارد.
غذای تبریزی
قابلی
یک نوع غذای تبریزی
قابلی
از غذاهای تبریز
قابلی
نوعی غذای تبریزی
قابلی
یکی از غذاهای تبریز
قابلی
از غذاهای تبریزی
قابلی
فرهنگ فارسی هوشیار
انگیزه ی توانیک
معادل ابجد
143