معنی قابلیت
لغت نامه دهخدا
قابلیت. [ب ِ لی ی َ] (ع مص جعلی، اِمص) شایستگی. سزاواری. برازندگی. استحقاق. استعداد. لیاقت. (ناظم الاطباء):
داد حق را قابلیت شرط نیست.
مولوی.
|| پذیرائی. شایستگی پذیرفتن. || (اصطلاح فلسفه) استعداد قبول. انفعال. منفعل شدن. در برابر فاعلیت. || امکان. احتمال. || قوت. قدرت. || هنر. || معرفت. || کفایت. || مجال. || رغبت. آرزو. خواهش. (ناظم الاطباء).
ترکیب ها:
- قابلیت احتراق. قابلیت ارتجاع. قابلیت امتداد. قابلیت امکان. قابلیت انبساط. قابلیت انحلال. قابلیت انعطاف. قابلیت انعکاس. قابلیت انقباض. قابلیت تبدیل. قابلیت تراکم. قابلیت تقسیم. قابلیت تکاثف. قابلیت حرکت. قابلیت داشتن. قابلیت شخص. قابلیت قابل. قابلیت قسمت. قابلیت نفوذ.
فرهنگ معین
شایستگی، استعداد، استعداد قبول، منفعل شدن، انفعال. مق فاعلیت، امکان، هنر، معرفت، کفایت. [خوانش: (بِ یَّ) (مص جع.)]
فرهنگ عمید
شایستگی، سزاواری،
آمادگی برای قبول امری یا حالتی، استعداد،
حل جدول
شایستگی
فرهنگ واژههای فارسی سره
توانایی
مترادف و متضاد زبان فارسی
استحقاق، استطاعت، استعداد، اهلیت، سزاواری، شایستگی، لیاقت، توان، عرضه، قوه، کفایت، پذیرش، امکان،
(متضاد) فاعلیت
فارسی به انگلیسی
Ability, Ability _, Capability, Capacity, Competence, Facility, Faculty, Flair, Ship_
فارسی به ترکی
kabiliyet
فارسی به عربی
قابلیه
فرهنگ فارسی هوشیار
سزاواری، استعداد، لیاقت
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Fähigkeit (f), Geistige fähigkeit (f)
معادل ابجد
543