معنی قاب بالان

لغت نامه دهخدا

قاب بالان

قاب بالان. (اِ مرکب) حشراتی که پر و بال آنها در غلاف باشد مانند سوسکها. (جانورشناسی عمومی ج 1).


بالان

بالان. (نف) نموکننده. (انجمن آرای ناصری). بالنده. (آنندراج). که در حال بالیدن بود. (از فرهنگ رشیدی). نامی. نامیه. (یادداشت مؤلف). بالاشونده. (فرهنگ لغات شاهنامه). بلندشونده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). مترعرع:
سرو بالان شمایم سر بالین مرا
تازه دارید به نم کابر سمائید همه.
خاقانی.
سرو بالان که ز بالین سرش آمد بستوه
دایگان را تن نالانش ببر بازدهید.
خاقانی.
صورت رحمی بود بالان شود
صورت زخمی بود نالان شود.
مولوی.
|| فخرکننده. (فرهنگ نظام). نازنده: فلان به علم خود بالان است. بالنده و نازان است. (از فرهنگ نظام).
- بالان کنان، فخرکنان:
آن کیست کاندر آید بالان کنان از آن در
رویی چو بوستانی از آب آسمان تر.
فرخی.
|| جنبان. (حاشیه ٔ فرهنگ رشیدی). متحرک. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام):
باز تا صنعتی دراندازد
ریش بالان بسوی ره تازد.
سنایی (از رشیدی).
کرده ز برای خربطی چند
از باد بروت و ریش بالان.
خاقانی.
|| حرکت دهنده. (فرهنگ نظام). || به معنی بجنبان امر از مصدر بالاندن. (فرهنگ نظام).

بالان. (اِ) تله ٔ جانوران. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ لغات شاهنامه) (انجمن آرای ناصری). تله ای که بدان جانوران گیرند. (ناظم الاطباء). صاحب انجمن آرا گوید: از اینجاست کسی که مجرب در امور باشد و به مصائب گرفتار شود او راگرگ بالان دیده گویند و این مشهور است و بقول رشیدی باران غلط است، ولی از بیت نظامی باران فهمیده میشود چه گرگان در ایام زمستان و روز باران بجهت طعمه بیرون آیند و بر سر راهها و دیها کمین کنند و اگر چیزی بچنگ ایشان نیفتد ناچار یکی از هم جنسهای خود را به اجتماع ریخته بدرند و بخورند. نظامی گفته:
ز باران کجا ترسد آن گرگ پیر
که گرگینه پوشد بجای حریر.
و دیگری گفته است:
دوش میرفتم بکوی یار بارانم گرفت
در میان عاشقان من گرگ باران دیده ام.
(انجمن آرای ناصری ص 72) (آنندراج). و وجه تسمیه را اینطور ذکر کنند که گرگ تا وقتی باران ندیده است از آن بسیار می ترسد و حتی الامکان احتیاط میکند تا اینکه بر سبیل اتفاق مجبور به خوردن باران شود بعد از آن دیگر نمی ترسد، از این جهت مثل مذکور برای کسی استعمال می شود که مجرب و زیرک شده باشد. (فرهنگ نظام).
- گرگ بالان دیده، گرگ تله دیده و عوام بغلط باران دیده گویند و ظاهراً بعضی بواسطه ٔ تغییر لهجه بالان را باران خوانده اند. (از فرهنگ رشیدی).
|| مرادف بالانه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). دهلیز. (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی) (برهان) (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام):
چو خوان اندر آمد به بالان شاه
بدو کرد زروان حاجب نگاه.
فردوسی.
به قالینیوس اندرون خان من
یکی تود بد پیش بالان من.
فردوسی.
یکی را سد یأجوج است باره
یکی را روضه ٔ خلد است بالان.
عنصری.
اگر تورا گویند که در بالانی تاریک شو که ندانی در آن بالان چاه است یا سگ زهره ٔ تو آب شود از هول. (کیمیای سعادت).
- بالان اندرونی، دهلیز. (یادداشت مؤلف).
- بالان بیرونی، سقیفه. (یادداشت مؤلف). || فضای مابین دو در. (ناظم الاطباء).


قاب بال

قاب بال. (ص مرکب، اِ مرکب) یکی از قاب بالان. رجوع به قاب بالان شود.


قاب

قاب. (ترکی، اِ) خوان طعام و در مصطلحات نوشته که قاب لفظ ترکی است. (بهار عجم). به معنی آوند و ظرف و چون طبق ظرف طعام است آن را قاب نیز گویند. (آنندراج). ظرف بزرگ بی دیواره از مس یا چینی و غیره برای پلو و مانند آن. در ترکی به معنی مطلق ظرف و در فارسی دوری بزرگ کوچکتر ازلنگری. شاید از ترکی به معنی ظرف و شاید از عربی قعب آمده باشد به معنی دوریهای چینی بزرگ:
گنبد زرین بود در صحن کاشی کاریش
همچو سرپوش طلا بر قاب چینی آشکار.
محمد سعید اشرف.
|| غلاف پاره ای اشیاء کوچک.
- قاب عینک:
بخت قاب عینک و آئینه دارد خانه ام
غیر روشن دل ندارد راه در کاشانه ام.
تأثیر.
- قاب مصحف:
تا شد نقاب رویش همرنگ قاب مصحف
تفسیرگشت بی تاب از پیچ و تاب مصحف.
ملاطغرا.
ترکیب های دیگر:
- قاب آینه. قاب بال. قاب ترازو. قاب دستمال. قاب ساز. قاب سازی. قاب ساعت. قاب شانه. قاب شور. قاب عکس. قاب قرآن. قاب قلمدان. قاب کردن. قاب کوب. قاب و قدح.
|| استخوان آرنج و اشتالنگ و پاشنه. استخوان کوچکی که بدان قمار بازی میکنند. (ناظم الاطباء). استخوانی خرد در پاچه ٔ گوسفند و غیره. محرف کعب عرب است. (آنندراج). عاشق. استخوان برآمده ٔ درغوزک پا و غوزک دست انسان. بژول. پژول. بجول. بُجُل.
ترکیب ها:
- قاب انداز. قاب باز. قاب بازی. قابخانه. قاب قمار. قاب قمارخانه.
|| چهارچوب. آسمانه بنائی از درون سوی که از چوب کنند.

فرهنگ فارسی هوشیار

قاب بالان

پوشبالان (اسم) راسته ای از حشرات که دو بال جلو آنها بسیار سخت و تبدیل به پوشش قاب مانندی شده و دو بال عقبی را می پوشانند. قابها در خط وسط پشت بیکدیگرکاملا مماس هستند و تمام شکم و دو قطعه آخری سینه را مخفی میسازند فقط سر و قطعه اولی سینه که پروتراکس نامیده می شود آزادند و به علاوه قسمتی از قطعه دومی سینه که مزوتراکس نام دارد در وسط قاب این حشرات کامل است. دگردیسی این حشرات کامل است. در حدود 80 هزار گونه از قاب بالان تا به حال شناخته شده است. قاب بالان مشهوری که ما می شناسیم عبارتند از: کفشدوز ذراریح سوسک طلایی و جنس نر پروانه کرم شب تاب.


غلاف بالان

نیام بالان


بالان

(اسم) دهلیز خانه. (صفت) بالنده، در حال بالیدن در حال نمو کردن. نمو کننده، بالنده، فزاینده

حل جدول

قاب بالان

راسته ای از حشرات

فرهنگ عمید

قاب بالان

راسته‌ای از حشرات که دو بال آن‌ها به‌صورت پوشش قاب‌مانند درآمده و دو بال دیگر را می‌پوشاند، مانند کفشدوزک و سوسک،


بالان

دهلیزخانه، دالان: یکی را سد یٲجوج است باره / یکی را روضهٴ خلد است بالان (عنصری: ۲۶۹)،
دام، تله،

فرهنگ معین

بالان

(اِ.) دهلیز خانه.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بالان

بالانه، دالان، دهلیز، راهرو سرپوشیده، تله، دام، بالنده، رشدیابنده، رشدکننده، مجرب

گویش مازندرانی

بالان

هواپیما

از مناطق سه هزار شهرستان تنکابن

معادل ابجد

قاب بالان

187

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری