معنی قاتل
لغت نامه دهخدا
قاتل. [ت ِ] (ع ص) نعت فاعلی از قتل. کسی که انسان یا حیوانی را بکشد و جانداری را بی جان کند. خونی. کشنده. (ناظم الاطباء). قتل کننده. (آنندراج). هلاک کننده. (ناظم الاطباء). آدم کش. خونخوار. ج، قاتلین. قاتلون. قتله. قتال:
ز بادش خون همی بفسرد در تن
که بادش داشت طبع زهر قاتل.
منوچهری.
بهری ز سخن چو نوش پر نفع است
بهری زهر است و ناخوش و قاتل.
ناصرخسرو.
جمله عالم آکل ومأکول دان
باقیان را قاتل و مقتول دان.
مولوی.
بخونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید
که قتلم خوش همی آید ز دست و پنجه ٔ قاتل.
سعدی.
به خون سعدی اگر تشنه ای حلالت باد
که در شریعت ما حکم نیست بر قاتل.
سعدی.
فرهنگ معین
(تِ) [ع.] (اِفا.) کُشنده.
فرهنگ عمید
کسی که دیگری را بکشد، کشنده،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
آدمکش، آدم کش
مترادف و متضاد زبان فارسی
آدمکش، جانی، قتال، کشنده، هالک، زهر، سم
کلمات بیگانه به فارسی
آدم کش
فارسی به انگلیسی
Guzzler, Murderer, Slayer, Killer
فارسی به ترکی
katil, adam öldüren
فارسی به عربی
بشکل ممیت، قاتل، هلاک
عربی به فارسی
ادمکش , قاتل , کشنده
کشنده , مهلک , مصیبت امیز , وخیم , وابسته به ادمکشی , وابسته به مرگ کشنده , مرگ اور
فرهنگ فارسی هوشیار
کسی که انسان یا حیوان را بکشد و جانداری را بی جان نماید، قتل کننده، آدمکش، خونخوار
فرهنگ فارسی آزاد
قاتِل، کُشنده، کُشَنده هر موجود زنده، قتل کننده، آدمکُش (جمع: قَتَلَه، قُتّال، قاتِلُون)،
فارسی به ایتالیایی
assassino
فارسی به آلمانی
Killer [noun]
معادل ابجد
531