معنی قادر بودن

لغت نامه دهخدا

قادر بودن

قادر بودن. [دِ دَ] (مص مرکب) توانستن.توانا بودن. توانائی داشتن. || مسلّط بودن: و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... هفتم بر زبان خویش قادر بودن. (کلیله و دمنه).

حل جدول

قادر بودن

قدرقدرت، توانا، توانمند

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

قادر بودن

قادر، قد

فرهنگ فارسی هوشیار

قادر بودن

توانا بودن، توانستن

فارسی به آلمانی

قادر بودن

Darf, Dürfen, Fa.hig, Fähig, Geschickt, Kann, Mag, Mai, Mögen

معادل ابجد

قادر بودن

367

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری