معنی قارچ سیاه

لغت نامه دهخدا

قارچ

قارچ. (اِ) رستنی است که مانند چتر مدور باشد. در جاهای نمناک بلا تخم میروید و به هندی آن را لگرمتا خوانند. (آنندراج). قارچها رستنی هائی هستند بیگانه خوار که کلرفیل ندارند و به حالت ساپروفیت بر روی مواد آلی در حال تجزیه میرویند و ممکن است همزیست رستنی های دیگر شوند. بعضی از آنها مواد معدنی را ممکن است از زمین بدست آورند. ولی همیشه کربن آنها از مواد آلیه دیگر باید تهیه شود. قارچها دارای رشته های گوناگون منشعب و به اشکال گوناگون هستند که کلافه نامیده میشود. تکثیر آنها به دو طریق است. اول تکثیر غیرجنسی به وسیله ٔ هاگهای مختلف و آن مانند قلمه است. دوم تکثیر جنسی به وسیله ٔ آمیزش دو گامت با یکدیگر و تشکیل تخم. از روی شکل کلافه ها عموماً قارچها را بدو رده تقسیم میکنند: 1- سیفومیستها یا قارچهای طبقات پست. 2- اُمیست ها یا قارچهای طبقات عالیتر. سیفومیست ها دارای کلافه ای هستندکه در آن تیغه های عرضی دیده نمیشود و به شکل لوله های یکسره ای است، تکثیر غیرجنسی آنها به وسیله ٔ هاگ هائی است که گاهی دارای تاژک میباشند و گاهی عده ٔ زیادی از آنها در هاگدانها قرار گرفته اند. تکثیر جنسی آنها به وسیله ٔ گامت های تاژک دار نر و گامت ماده ٔ درشتی است که تخمه (اُاُسفر) نامیده میشود. اُمیست ها یا قارچهای حقیقی رستنی هائی هستند که در کلافه آنها تیغه های عرضی دیده میشود و دستگاه زایشی آنها عموماً با کلافه ٔ رویشی اختلاف شکل کلی دارد. تکثیر غیرجنسی و جنسی آنها مانند طبقه ٔ اول است ولی چون در هر نوع آنها دستگاه زایشی شکل مخصوصی دارد آنها را به گروههای مختلف تقسیم کرده اند. اگر دستگاه زایشی و دستگاه رویشی قارچها هر دو را در نظر بگیریم آنها را به پنج راسته تقسیم میکنند از اینقرار: 1- میکسومیست ها. 2- اُاُمیست ها. 3- بازیدومیست ها. 4- اسکومیست ها. 5- اوردینه. (گیاه شناسی حسین گل گلاب صص 137- 142).


سیاه

سیاه. (اِخ) نام اسب اسفندیار است و چون سیاه بوده بدین نام میخوانند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). || (اِ) اسب سیاه بطور مطلق:
تو بردار زین و لگام سیاه
برو سوی آن مرغزاران پگاه.
فردوسی.
بیارید گفتا سیاه مرا
نبرده قبا و کلاه مرا.
فردوسی.
ابا خود ببرده ست خنگ و سیاه
که بد باره ٔ نامبردار شاه.
فردوسی.
از پشت سیاه زین فروکرد
بر زرده ٔ کامران برافکند.
خاقانی.

سیاه. (ص) در مقابل سفید. (برهان). اسود:
یخچه می بارید از ابر سیاه
چون ستاره، بر زمین از آسمان.
رودکی.
همه جامه کرده کبود و سیاه
همه خاک بر سر بجای کلاه.
فردوسی.
سیاه سنگی اندر میان دشت گهی
بروزگار شود گوهری چو دانه ٔ نار.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 110).
غایت رنگها است رنگ سیاه
که سیه کم شود بدیگر رنگ.
ناصرخسرو.
اگرچه موی سیاه و سپید هر دو یکی است
مرا که فارغم از نازکی و برنایی.
مجیرالدین بیلقانی.
|| غلام حبشی و زنگی. (برهان) (از جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج):
ایستاده بخشم بر در او
این بنفرین سیاه روخ چکاد.
حکاک (از لغت فرس اسدی ص 106).
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد.
حافظ (از جهانگیری).
|| تاریک. مظلم:
شب سیاه بدان زلفکان تو ماند
سپید روز بپاکی رخان تو ماند.
دقیقی.
چه گویم چرا کشتمش بی گناه
چرا روز کردم بر او بر سیاه.
فردوسی.
از آن پس که برگشت از آن رزمگاه
که رستم بر او کرد گیتی سیاه.
فردوسی.
تا گنج او خراب شد و فیل او اسیر
تا روز او سیاه شد و حال او فگار.
منوچهری.
در سایه ٔ شب شکست روزم
خورشید سیاه شد ز سوزم.
خاقانی.
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت.
حافظ.
- پول سیاه، پولی که از نیکل و مس سکه زنند.
- حرف سیاه، حروفی که در مطبعه از لحاظ قطع و درازا به همان نسبت حروف معمولی باشد ولیکن درشت تر از پهنا.
- روسیاه:
ز بس زنگی کشته بر خاک راه
زمین گشته بر آسمان روسیاه.
نظامی.
رجوع به ذیل این ترکیب و سیاه روی شود.
- سیاه گشتن دل ازچیزی، سیر شدن دل از آن، چنانکه پروای حال او نکند و هرگز بدو توجه ننماید:
مراد من ز خرابات چونکه حاصل شد
دلم ز مدرسه و خانقاه گشته سیاه.
حافظ.
- قلب سیاه:
نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت.
حافظ.
|| نحس. شوم. || وارون. وارونه. || مست طافح از خود بی خبر. (برهان) (جهانگیری):
زلفت که بد سیاه خرابات لعل تو
هشیار گشت و چشم تو مانده ست در خمار.
رفیعالدین لنبانی (از فرهنگ رشیدی).
منم سیاه خرابات لعل او چون جام
که ذوقهاست مرا زآن شراب نوش گوار.
رفیعالدین لنبانی (از جهانگیری).
|| خط چهارم است از جمله ٔ هفت خط جام که خط ازرق باشد. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی).


گنده قارچ

گنده قارچ. [گ َدَ / دِ] (اِ مرکب) هرگاه در میوه جات و یا سیب زمینی و غیره بر اثر باد یا نیش حشرات و یا عمل آوردن زمین خراشی وارد شود گنده قارچ وارد آن شده مشغول تغذیه می شود و درنتیجه میوه ها لهیده و گندیده می شود. سیب زمینی گنده قارچی پوستش مانند سیب زمینی سالم است لیکن درون آن خالی می شود، بطوری که هرگاه آن را در آب بیفکنند رو می آید. (فرهنگ روستایی تألیف بهرامی ص 10).

فرهنگ معین

قارچ

(اِ.) گیاهی ست چتری شکل که برگ و ریشه ندارد و هر دو نوع سمی و خوراکی آن وجود دارد.


سیاه

(ص.) آن چه به رنگ زغال است. متضاد سفید، تیره، تاریک، (اِ.) رنگ زغال، کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست، حبشی، شوم، بدیمن، بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند. [خوانش: [په.]]

حل جدول

قارچ

اکارس

خواص گیاهان دارویی

قارچ

آب آن را شفای چشم ذکر کرده اند. جلا دهنده چشم است. مخصوصا” آبی که از بریان شده آن بچکانند مقوی پلک ومانع نزول آب است. دیر هضم وکم غذا، مولد خون، نفاخ، و زیاده روی در مصرف آن مولد سکته، سنگینی زبان ولک صورت است. و مصلح آن طبخ آن با آب نمک وفلفل و دارچین و آویشن است. علت سمی شدنش این است یا در جوار میخ های زنگ زده و یا در جوار پارچه های کهنه یا در کنار لانه حشرات موذی رشد کند.

فرهنگ گیاهان

قارچ

فطر

فرهنگ فارسی هوشیار

قارچ

یک رستنی که ریشه و برگ و گل ندارد و فقط تنه دارد، و ماده کلروفیل در آن نیست، شکلش چتری و غالباً در جاهای مرطوب و یا در تنه درختان میروید

فرهنگ عمید

قارچ

گیاهی چتری‌شکل، بدون ریشه و برگ و گل که فقط بدنه دارد و مادۀ کلروفیل در آن وجود ندارد و غالباً در جاهای مرطوب و یا در تنۀ درختان می‌روید. برخی انواع آن خوردنی است،
گیاهی بسیار ریز و بدون کلروفیل که روی بعضی از مواد خوراکی مانند نان پیدا می‌شود و برای انسان مضر است، کفک، سماروغ، چترمار، خایه‌دیس، رچله، خله، اکارس،

کالری خوراکی ها

قارچ

۱۰۰گرم ۲۷ کالری

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

قارچ

Pilz (m)

واژه پیشنهادی

قارچ

سماروغ

معادل ابجد

قارچ سیاه

380

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری