معنی قاسم
لغت نامه دهخدا
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن حمود. رجوع به قاسم حمودی شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمد. یکی از کسانی است که در فوت عبداﷲبن مروان غمگین و ناراحت شده بود و اندرز گفت. (سیره عمربن عبدالعزیز ص 35 و 254).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن علی، ملقب به المنصور باﷲ. از خاندان الهادی الی الحق حاکم یمن و از ائمه زیدیه است. در اطراف صنعاء به سال 967 هَ. ق. تولد و نشو و نما یافت و بخشی از علوم را فراگرفت و مردم را به بیعت خود خواند. جمعیت کثیری به سال 1016 هَ. ق. به پیشوائی او بیعت کردند. وی نمایندگان خود را به سوی قبائل اعزام داشت و دارای قدرت و شوکت گردید و با نواب السلطنه ٔ ترکیه در یمن به جنگ برخاست و بسیاری از سرزمین او را تصرف کرد و تمام مردم جبال از او پیروی کردند. وی مردی محتاط و شجاع بود و بر همین منوال بود تا در شهاره به سال 1029 هَ. ق. وفات یافت. تألیفاتی دارد. او راست: 1- الاعتصام در حدیث که ناتمام است. 2- اساس لعقائد الاکیاس. خطی در اصول دین. رجوع به البدر الطالع ج 2 ص 47 و بلوغ المرام ص 65 و الذریعه ج 2 ص 3 و البعثه المصریه ص 21 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 18 شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن عبداﷲ اموی، مکنی به ابومحمد و معروف به ابن طال لیله. از حسن بن رشید و ابن زیاد لؤلؤی و تمیم بن محمد روایت کند و ابوعبداﷲبن عبدالسلام حافظ و جز او از او روایت دارند. وی پس از سال 407 هَ. ق. وفات یافت. (الحلل السندسیه ج 2 ص 22).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن عبدالرحمن بن ابراهیم بن موسی بن ابی العافیه ٔ مکناسی زناتی، مشهور به ابن ابی العافیه (وفات 462 هَ. ق.) یکی از امیرانی است که رهبری طائفه ٔ زنات را در شهر فاس هنگامی که لشکر مرابطین لمتونیین به سال 460 هَ. ق. به آنجا هجوم کردند به عهده داشت. وی معنصربن معز زناتی را امیرلشکر در آن جنگ کرد و معنصر در یکی از جنگهائی که با مرابطین داشت مفقود شد. قاسم خود به جای او به سرکردگی لشکر رفت و با همه ٔ سپاه خود از شهر فاس بیرون شد. مرابطان شکست خوردند و یوسف بن تاشفین که رئیس آنان و از معرکه ٔ جنگ دور بود بار دیگر حمله کرد و فاس را به سختی محاصره نمود و با قهر و غلبه به سال 462هَ. ق. به فاس وارد شد و افراد خاندان مغراوه و بنی یفرن و مکناسه را کشت. رجوع به جذوه الاقتباس ص 343 واعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 16 و نیز ابن ابی العافیه شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن صباح. از استادان نحو و ادب عرب بود. از سهل بن عثمان و عبداﷲبن عمران و جز ایشان روایت کند. در سال 86 یا 87 هَ. ق. وفات یافت. ابونعیم گوید: از محمدبن حیان شنیدم که میگفت من مجلس او را دیدم و از او درس شنیدم. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 160).
قاسم.[س ِ] (اِخ) ابن محمدبن سلیمان هلالی قیسی. وی از صاحبین و عبدوس بن محمد و ابوعمر طلمنکی و یونس بن عبداﷲ قاضی و محمدبن نبات و ابن فرضی و ابن عطار و ابن هندی و جماعت بسیاری از دانشمندان اندلس روایت کند. سفری به حج رفت و از ابوذر هروی و جز او حدیث اخذ کرد. او مجتهد و اهل صلاح بود بیشتر تألیفاتش را به خط زیبای خود نوشت و در روایت مورد اطمینان بود. در جامع مجلس موعظه داشت که مردم را اندرز میگفت و به دنیاتوجهی نمیکرد و مانند شمشیری بر ضد مردم دنیاپرست ومال دوست بود. گویند که وی بیماری سلس داشت که هیچ از او جدا نمیگشت ولی هر وقت در جامع می نشست این بیماری مرتفع میشد و به محض تمام شدن موعظت او و رفتن ازمسجد جامع باز بیماری به سراغ وی میرفت. وی در رجب سال 458 هَ. ق. وفات یافت. (الحلل السندسیه ص 22).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن رمضان نحوی عجلانی، مکنی به ابوالجود. از علماء ادب و همعصر ابن جنی بوده است. از اوست: 1- المختصر للمتعلمین. 2- المقصور و الممدود. 3- المذکر و المؤنث. 4- الفرق. (روضات الجنات چ 2 ص 503) (معجم الادباء چ 2 ج 6 ص 199).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن ثانی مشهور به ابن ثانی (1236- 1331 هَ. ق. / 1821- 1913 م.) از تمیم و از طائفه ٔ بنی حنظله و مؤسس حکومت آل ثانی در قطر خلیج فارس است. در آن شهر تولد یافت و در زمان پدر خود به جای او ریاست آن سامان را به عهده گرفت و شورشی را که بر پا شده بود فرونشاند. مردم دور او گرد آمدند و او سرپرستی و ریاست آنان را در قریه ٔ دوحه که از قراء قطر و تابع بحرین بود به عهده گرفت، وآن را پس از جنگهائی به سال 1290م. از بحرین جدا ساخت و چیزی نمانده بود که بر بحرین نیز دست یابد و انگلستان هم در این جنبش دخالت داشت و قاسم با آن کشورپیمان بست و کوشید که بر احساء مسلط گردد. ترکهای عثمانی در برابر او مقاومت کردند. وی در ضمن جنگی بر آنان پیروز گشت ولی سرانجام کارش بسستی گرائید. خاندان امام عبدالرحمن بن فیصل سعود و فرزندش عبدالعزیزبن عبدالرحمن که مطرود آل رشید بودند به سال 1308 هَ. ق. 1890/ م. پیش از آنکه به کویت وارد شوند در حدود دو ماه نزد وی ماندند. قاسم کوشش خود را به بازرگانی و معاملات لؤلؤ بکار انداخت و بیش از 20 کشتی برای استخراج لؤلؤ در دست داشت و تعداد فراوانی از بندگان خریداری کرد و آزاد ساخت و برای آنان در قطر دهی بنا کردند و آن را سودان نام گذاردند. وی مردی دلاورو جنگجو و بزرگوار بود. و مذهب حنبلی داشت و شیوا سخن میگفت. برخی از مورخان درباره ٔ وی گویند: وی حاکم قطر و خطیب روزهای جمعه و قاضی و مفتی و امیر آن سامان بود و اشعار عامیانه ٔ (نبطی) نیز دارد که بخشی از آن را در دیوان کوچکی چاپی گرد آورده است. عمری دراز یافت به طوری که میگفتند که وی در یکصدوپانزده سالگی وفات یافت و بیش از نود زن گرفت و فرزندان و نوادگان او بزرگ شدند و در سالهای آخر زندگانیش هنگامی که سوار میشد شصت نفر از فرزندان و فرزندزادگانش با وی سوار میشدند. چون کار ابن سعود (ملک عبدالعزیز) قوت گرفت و شعاع حکومت خود را در نجد گسترش داد قاسم از وی بترسید و پیامی تهدیدآمیز به وی فرستاد. ابن سعود به سوی وی حرکت کرد و قاسم پیش از رسیدن ابن سعود وفات یافت و پس از آن میان آل سعود و آل ثانی صلح برقرار گردید. اهل قطر و بحرین قاف را بین یاء و جیم تلفظ میکنند و قاسم را جاسم میگویند. رجوع به مجله ٔ لغهالعرب ج 3 ص 161 و 274 و قلب جزیره العرب ص 133 و تاریخ نجد الحدیث ص 90 و 91 و 100 و 190 و عمان و الساحل الجنوبی الخلیج الفارسی ص 227 و 300 و 306 و دیوان النبط ج 1 ص یج و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 20 شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن بشار انباری. رجوع به ابن انباری شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن احمد انصاری اوسی قرطبی معروف به ابن الطیلسان، ازعلماء ادب است. سیوطی در کتاب بغیه از او یاد کرده و گوید: صفدی گوید کان مع معرفته بالقراآت و العربیهمتقدماً فی صناعه الحدیث. وی به سال 575 هَ. ق. تولد یافت و از جد مادری خود ابوالقاسم بن غالب شراط و ابوالعباس بن مقدام و ابومحمدبن عبدالحق خزرجی روایت کند. عبدالمنعم بن فرس و ابوالقاسم بن سمحون به وی اجازه ٔ روایت داده اند. تألیفاتی دارد و از اوست: 1- ماورد من الامر فی شربه الخمر. 2- بیان المنن علی قاری الکتاب و السنن. 3- الجواهر المفصلات فی الروایات المسلسلات. 4- غرائب اخبار المسندین و مناقب آثار المهتدین. 5- اخبار صلحاء اندلس. چون فرنگیان قرطبه را گرفتند وی از آن شهر بیرون شد و به مالقه آمد و متولی خطابه ٔ آن سامان گشت تا به سال 643 هَ. ق. وفات یافت. (روضات الجنات چ 2 ص 503) (بغیه الوعاه ص 380) (تکمله ٔ ابن آبار ص 703) (التبیان به عنوان ابن طیلسان) (الاعلام زرکلی ج 6 ص 17) (کشف الظنون ج 2 ستون 1195).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن ابی بکر صدیق، مکنی به ابومحمد (37- 107 هَ. ق. / 657- 725 م.) یکی از فقیهان هفتگانه ٔ مدینه است. در مدینه متولد و در قدید میان مکه و مدینه هنگامی که عازم اداء مناسک حج یا عمره بود وفات یافت. در اواخر زندگی دچار نابینائی شد.ابن عیینه گوید: قاسم، افضل مردم زمان خود بود. رجوع به الجرح و التعدیل قسم ثانی از جزء دوم ص 118 و نکهت الهمیان ص 230 و الوفیات ج 1 ص 418 و صفوه الصفوه ج 2 ص 49 و حلیه الاولیاء ج 2 ص 173 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 15 و قاموس الاعلام ترکی و نیز ابومحمد قاسم شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن قاسم. رجوع به قاسم کنون شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمد ابوهاشم جعفر علوی حسنی. از شریفان و امیران ادیب و شاعر مکه که حکومت آن شهر را پس از پدر به سال 487 هَ. ق. به دست گرفت. حکومت را از او گرفتند ولی وی به سال 488 پس از جنگی بار دیگر به حکومت رسید و تا هنگام مرگش به سال 518 هَ. ق. در منصب خودباقی بود. رجوع به تاریخ الدول الاسلامیه ٔ زینی دجلان ص 142 و خلاصه الکلام ص 19 شود. در کتاب اخیر پاره ای از اشعار او نیز آورده شده و رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 271 و ابن ظهیره ص 307 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 17 شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن قاسم، مکنی به ابوبکر و ملقب به سنگ دانگ. از محدثان است. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 163).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمد (ص) یکی از پسران محمدبن عبداﷲ (ص). محمد از خدیجه سه پسر آورد: قاسم، طاهر و طیب. گویند قاسم چندان زیست که به چهار پای می نشست و در مدت عمرش اختلاف بسیار است. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 157). وی بزرگترین پسر آن حضرت بود. (حبیب السیر خیام ج 1 ص 291). او پیش از بعثت در مکه از خدیجه متولد شد و به سن دوسالگی وفات یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 429). آن حضرت را به همین مناسبت ابوالقاسم گویند. (ناظم الاطباء).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن مالک مزنی. وی از جعید نقل کند: شنیدم که عمربن عبدالعزیز ازسائب بن یزید پرسید آیا در میان اصحاب رسول خدا کسی را میشناسی که ازار را به جای رداء و رداء را به جای ازار بخود گیرد، گفت آری گفت اگر امروز کسی چنین کند گویند دیوانه است. (سیره عمربن عبدالعزیز ص 14).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن قطلوبغا (802- 879 هَ. ق. / 1399- 1474 م.) ملقب به زین الدین و مکنی به ابوالعدل السودونی (منسوب به سودون و آن جائی است که پدرش در آنجا آزاد شده است). جمالی از دانشمندان و فقیهان فقه حنفی و از مورخان و متتبعان است. در قاهره به دنیاآمد و در همانجا وفات یافت. سخاوی درباره ٔ وی گوید:«وی امام علامه فصیح اللسان بود. در مناظره توانا و به خرده گیری و انتقاد ولو نسبت به استادان خود شیفته و حریص بود». تألیفاتی دارد. او راست: 1- تاج التراجم، چاپی. این کتاب درباره ٔ دانشمندان و عالمان حنفی نگارش یافته است. 2- غریب القرآن، خطی. 3- تقویم اللسان در دو مجلد. 4- نزهه الرائض فی ادله الفرائض. 5- تلخیص دوله الترک. 6- تراجم مشایخ المشایخ در یک جلد. 7- تراجم مشایخ شیوخ العصر. این کتاب ناتمام است. 8- معجم شیوخه. 9- رساله فی القراآت العشر، خطی.10- الفتاوی، خطی. 11- شرح مختصر المنار، خطی، در اصول و جز آن. رجوع به البدر الطالع ج 2 ص 45 و شذرات الذهب ج 7 ص 326 و الضوء اللامع ج 6 صص 174- 190 و الفوائد البهیه ص 99 در پاورقی و التیموریه ج 3 ص 244 و خزائن الاوقاف 59، 81، 252 و الکتبخانه ج 2 ص 252 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 صص 14- 15 و کشف الظنون ج 2 ص 1142 و1296 و 1364 و 1634 و 1785 و 1898 و ج 1 ص 470 شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن قاسم بن عمربن منصور واسطی، مکنی به ابومحمد. در واسط عراق به سال 550 هَ. ق. متولد شد و در حلب به سال 626 وفات یافت. وی از علماء نحو و ادب و لغت و از شاعران بود. تألیفات او بر عظمت شأن وی گواه است. نحو و لغت را در واسط و بغداد نزد استادان این فن فراگرفت و قرآن را بر شیخ ابوبکر باقلانی و شیخ علی جماجمی در واسط خواند. از اوست: 1-شرح تعریف ملوکی ابن جنی نحوی. 2- سه نوع شرح بر مقامات حریری. شرح نخست به ترتیب حروف معجم و شرح دوم و سوم به ترتیب کتاب مقامات است. (معجم الادباء چ 2 ج 6 صص 187- 196) (کشف الظنون ج 1 ص 412 و 413 و ج 2 ص 1789) (فوات الوفیات ج 2 ص 128) (بغیه الوعاه ص 380) (ارشاد الاریب ج 6 ص 185 و 196) (الاعلام زرکلی ج 6 ص 14).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن فیرهبن ابی القاسم بن خلف بن احمد رعینی شاطبی. از علماء نحو بوده و سیوطی در بغیه الوعاه وی راچنین ستوده است، او پیشوای دانشمندی است در نحو و قرائت و تفسیر حدیث، علامه ای است نبیل، محققی است ذکی.محفوظات وی بسیار و در قراآت و ادب عرب استاد است. حافظ احادیث بوده و مذهب شافعی داشته و گاه کراماتی از وی ظاهر میشده است. وی قراآت را از ابن هذیل و جزاو فرا گرفته و سلفی از او حدیث شنیده و سخاوی از او اخذ کرده است. صاحب قصیده ٔ مشهور شاطبیه در علم قراآت و قصیده ٔ رائیه در رسم است. وی به سال 538 هَ. ق. تولد و به سال 590 هَ. ق. وفات یافت. از اوست:
قل للامیر نصیحه لاترکنن الی فقیه
ان الفقیه اذا اتی ابوابکم لاخیر فیه.
(روضات الجنات چ 2 ص 504 و 505) (معجم الادباء چ 2 ج 6 ص 184 و 185).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن فورک بن سلیمان کنبرکی، مکنی به ابومحمد از عراقیان و شامیان روایت کند. وی به سال 301 هَ. ق. وفات یافت. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 161).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن فُلَیتَه. رجوع به قاسم بن هاشم بن فلیته شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن فضل بن احمدبن احمدبن محمود ثقفی اصفهانی، مکنی به ابوعبداﷲ (397- 489 هَ. ق. / 1006- 1096 م.) از رجال حدیث است. وی رئیس و بزرگ شهر اصفهان بود و علوم خود را در آن شهر و نیشابور و بغداد و حجاز فراگرفت و از ثروتمندترین مردم عصر خود بود و به طلاب و مشتغلین به حدیث بسیار کمک و دستگیری میکرد. در اواخر زندگی از ریاست شهر خود معزول و تبعید شد و از وی صدهزار دینار گرفتند. در ادای این مبلغ چیزی از مایملک خود را نفروخت. ابن قاضی شبهه گوید: کان صحیح السماع. چنانکه از گروهی از مردم اصفهان شنیدم وی به تشیع میل داشت. تألیفاتی دارد. از اوست: 1- الاربعون حدیثاً، خطی. 2- الفوائد العوالی، خطی. (کشف الظنون ج 2 ص 302) (الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 14 از الاعلام ابن قاضی شهبه، خطی).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن غیاث الدین مشهدی ملقب به میرک جلال الدین. به سال 898 هَ. ق. پس از پدر در حدود سه چهار سال به مراسم منصب صدارت قیام نمود و به سال 901 هَ. ق. در حصار شادمان فوت کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 323).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن غزوان. رجوع به قاسم بن عبداﷲ شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن قاسم. رجوع به قاسم حمودی شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن فاخربن محمد اصفهانی. از علماء. وی در سلسله ٔ سند حدیثی است که از رسول خدا روایت شده و درباره ٔ قدمت کلام خدا است. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 161).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن عیسی بن ناجی تنوخی قیروانی. فقیه و قاضی و از مردم قیروان بود. در قیروان به تحصیل علوم همت گماشت و در چند شهر متصدی منصب قضا گردید. کتابها و تألیفاتی دارد و از اوست: 1- شرح المدونه، خطی. 2- زیادات علی معالم الایمان، چاپی. 3- شرح رساله ابن ابی زید قیروانی، چاپی. 4- مشارق انوارالقلوب، خطی. 5- شرح التهذیب للبراذعی. رجوع به البستان ص 149 و تعریف الخلف ج 1 ص 87 و معجم المطبوعات ص 261 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 13 شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن عیسی بن ادریس بن معقل، مکنی به ابودلف و مشهور به عجلی از خاندان بنی عجل بن لجیم. بزرگ خاندان خود و امیر کرخ و یکی از بزرگان بود.رجوع به وفیات الاعیان ج 1 ص 423 والاغانی طبعه الدار ج 8 ص 248 و سمط اللئالی ص 331 و مرزبانی ص 334 و نویری ج 4 ص 249 و تاریخ بغداد ج 12 ص 416 و هبه الایام بدیعی ص 93 و 103 والاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 13 و ابن الندیم و ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 160 و ابودلف شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن مباشر واسطی، مکنی به ابونصر. از علماء نحو است. وی در بغدادبا اصحاب ابوعلی ملاقات کرد و شهر به شهر میگشت تا به مصر رسید و در آنجا سکونت گزید. مردم مصر نزد او به خواندن پرداختند و ابوالحسن طاهربن احمدبن بابشاذ از او فراگرفت. تألیفاتی دارد. از اوست: 1- شرح اللمع. 2- کتاب فی النحو. (معجم الادباء چ 2 ج 6 ص 199).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن حکم. رجوع به قاسم عرنی شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن یوسف حسینی سمرقندی حنفی، ملقب به امام نصرالدین. از علماء حنفی مذهب است. او راست: قانون فی فروع الحنفیه. (کشف الظنون چ 1943 ص 1313).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن یوسف بن محمدبن علی تجیبی سبتی نجار محدث علم الدین. وی در حدود سال 670 هَ. ق. تولد یافت و در شهر خود به تحصیل همت گماشت و حدیث شنید و به حج رفت و از عراقی و ابن عساکر و ابن قواس و جز ایشان روایت شنید. ذهبی گوید: من برای او صد حدیث از صد استاد بیرون آوردم. او را حسن خلق و محسناتی فراوان بود. تألیفاتی دارد. کتاب رحلت اورا که محتوی سه جلد بزرگ است دیده ام. این کتاب را به سبک ابن رشید نگاشته است. پیش از نگاشتن آن کتاب ده سال به سیر و سیاحت پرداخته. رحله ٔ وی بر رحله ٔ ابن رشید این مزیت را دارد که متضمن فصلی است در شرح احوال مشایخی که وی در هر دیار با آنها ملاقات کرده و از آنان حدیث شنیده است. (الدرر الکامنه ج 3 ص 240).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن یوسف بن قاسم بن صبیح عجلی بولاء (بالولاء)، مکنی به ابواحمد. شاعری از مردم کوفه بود. مرزبانی گوید: هو ارثی الناس للبهایم. وی برادر احمدبن یوسف کاتب وزیر مأمون و شاعرتر از اوست. پس از برادر زندگی کرد و در مرگ برادر مرثیه گفت. کتاب رسائل از تألیفات اوست. رجوع به مرزبانی ص 335و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 21 و ابن الندیم ص 178 شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن هبه اﷲالعساکر، مکنی به ابومحمد. از عالمان است. وی به سال 597 درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 330 و قاسم بن علی بن حسن بن هبه اﷲ عساکر و ابن عساکر شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن هاشم بن فلیته ٔ علوی حسینی. از امیران مکه است. وی به سال 549 هَ. ق. پس از وفات پدر به حکومت آن شهر رسید و فتنه ای میان او و عمویش عیسی بن فلیته به سال 553 هَ. ق. درگیر شد و به دنبال آن عیسی بر مکه دست یافت. قاسم گروه بسیاری را گرد خود جمع کرد و به سال 557 وارد مکه شدند و چند روزی در آنجا ماندند. عموی او حمله را از سر گرفت و قاسم در این یورش فرار کرده به کوه ابوقبیس بالا رفت. در این اثنا از اسب خود به زمین افتادو به دست یکی از یاران عیسی به سال 557 هَ. ق. کشته شد. رجوع به خلاصه الکلام ص 20 و تاریخ الدول الاسلامیه ص 140 و ابن ظهیره ص 308 و صبح الاعشی ج 4 ص 271 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 22 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 599.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن هارون الرشید. رجوع به قاسم مؤتمن شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن نصیربن وقاص، مکنی به ابومحمد و مشهور به ابن ابی الفتح (284- 338 هَ. ق. / 897- 950 م.) شاعری است اندلسی از مردم شذونه. وی خطیب و پیش نماز مردم قلسانه بوده در اواخر عمر به زهد و پارسائی و بی اعتنائی به دنیا پرداخت. دیوان شعری دارد که بیشتر آن پیرامون تقوی و پارسائی است. رجوع به ابن الفرضی ج 1 ص 296 و بغیه الوعاه ص 381 و زرکلی چ 2 ج 6 ص 21 شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن نصر مخرمی بغدادی، یکی از دانشمندانی است که به اصفهان وارد شده است. وی از ابونعیم و عفان و جز ایشان حدیث کند. معلوم نیست که او در اصفهان حدیث گفته باشد. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 161).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن عمروبن محمدبن الحکم. از خاندان بنی ثقیف. یکی از فرمانداران و والیان دوره ٔ مروانی بود و شعر نیز میسرود. مروان بن محمد به سال 127 هَ.ق. حکومت یمن را به وی واگذاشت. در دوران او شورش اباضیه در حضرموت و یمن به سرکردگی طالب الحق عبداﷲبن یحیی پدید آمد. قاسم با آنان جنگید تا مگر ایشان رااز صنعاء برگرداند ولی بر او غلبه کردند و برادرش را به نام صلت کشتند. پس قاسم از آنجا بیرون شد و این شعری از اشعار وی است که پس از بیرون رفتن سروده:
الا لیت شعری هل ادوسن بالقنا
تباله او نجران قبل مماتی.
وی پس از سال 130 هَ. ق. / 748 م. وفات یافت. رجوع به المرزبانی 333 و النجوم الزاهره ج 1 ص 309 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 13 شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن مهنا الاعرج. یکی از والیان وحاکمان مدینه است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 601).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن موسی بن اشیب بغدادی. با موفق به اصفهان وارد شد. وی از بغدادیان و احمد دورقی و احمدبن منیع و عمروبن عثمان حمصی حدیث کرد. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 159).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن قاسم. رجوع به قاسم بیانی شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن موسی. از اهل ری است. صاحب کشف الغمه از اعلام الوری که مصنف طبری است نقل کند که وی امام صاحب الامر را دیده است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 110).
قاسم.[س ِ] (اِخ) ابن مندهبن کوشیذ ضریر. در محله ٔ کلکه می نشست. وی از سعدویه و شاذ کوفی و سهل بن عثمان روایت کند. در آخر عمر به تخلیط مذهب دچار شد و او را تضعیف کرده اند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 162).
قاسم.[س ِ] (اِخ) ابن منصور دوانیقی خلیفه عباسی. وی درده سالگی وفات یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 219).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن مَعن بن عبدالرحمن بن مسعود قاضی، مشهور به مسعودی و مکنی به ابوعبداﷲ. از علماء و فقیهان حنفی است که در کوفه به منصب قضا رسید. وی به سال 175 هَ. ق. در رأس عین وفات یافت. ولی شیخ ابن حجر در کتاب التقریب پس از معرفی وی به شرحی که گذشت گوید: در رجال الصادق از او چنین یاد کرده است: قاسم بن عبدالرحمن بن عبداﷲبن مسعود. و این یا سهو است و یا اینکه ابن حجر نام پدر را حذف کرده و به جد نسبت داده است. تألیفاتی دارد. او راست: 1- کتاب النوادر. 2- غریب المصنف. (روضات الجنات ج 2 ص 372) (تهذیب التهذیب ج 7 ص 338) (ارشاد الاریب ج 6 ص 199، 202) (الفوائد البهیه ص 154) (بغیه الوعاه ص 381) (الجواهر المضیه ج 1 ص 42) (الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 21 و معجم الادباء چ 2 ج 6 ص 199- 202) (ابن الندیم ص 103).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن مظفر ابی غالب بن محمودبن تاج الامناء ابی الفضل احمدبن الحسن بن هبه اﷲبن عبداﷲبن محمدبن عساکر دمشقی طبیب بهاءالدین. وی به سال 629 هَ. ق. تولد یافت و از بسیاری از علماء و محدثین از جمله ابن اللتی و ابن سنی الدوله حدیث شنیده و ابن العوام و سخاوی و یوسف بن خلیل و نصربن عبدالرزاق جمیلی به وی اجازه ٔ حدیث داده اند. او مردی ثروتمند بود و در دیوان خزانه (وزارت مالیه) مدتی مشغول شد و سپس از کار دست کشید. بسیاری از دارائی خود را به مستحقان انفاق میکرد و خانه اش را خانه ٔ حدیث و روایت کرده بود. ذهبی گوید محسنات فراوانی بود و نسبت به دانشجویان شکیبائی داشت و به تخلیط مذهب منسوب بود. برزالی قریب پانصد جزء نزد او خوانده است. وی در شعبان سال 723 وفات یافت. (الدرر الکامنه ج 3 ص 240).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن مخیمره، مکنی به ابوعروه. یکی از کسانی است که عمربن عبدالعزیز را اندرز گفته است: موسی بن سلیمان از قاسم بن مخیمره نقل کند که قاسم گوید من بر عمربن عبدالعزیز وارد شدم و در سینه حدیثی داشتم که میخواستم به او بگویم.به او گفتم که روایت است هرکس حاکمی را برای مردم معین کند که روی از مردم بپیچد و به حوائج و خواسته های آنان نرسد خداوند در روز رستاخیز به نیازمندیهای او وقعی ننهد. عمر چون این حدیث بشنید سر به جیب تفکرفروبرد و در میان مردم رفت. وی به سال 100 هَ. ق. وفات یافت. (سیره ٔ عمربن عبدالعزیز چ مصر 1331 هَ. ق. ص 136) (تهذیب التهذیب ج 8 ص 337) (الجرح والتعدیل قسم 2 از جزء ج 3 ص 120) (الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 20).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن مخرمهبن مطلب. وی برادر قیس بن مخرمه است. پیغمبر به او و برادرش صلت صد وسق از خیبر داد. مادر این دو تن، بنت معمربن امیهبن عامر از طائفه بنی بیاضه است. روایتی از قاسم و برادرش صلت ندیدم. (الاستیعاب چ هند ج 2 ص 535).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمد دیمرثی اصفهانی، مکنی به ابومحمد از علماء نحو و لغت بوده و ازابراهیم بن منویه ٔ اصفهانی و محمدبن سهل بن صباح روایت کند. وی چهل سال منصب قرائت (اقراء) داشت. تألیفاتی دارد و از اوست: 1- تقویم السنه و تفسیر الحماسه و غریب الحدیث والابانه. 2- تهذیب الطبع فی نوادر اللغه. 3- العارض فی الکامل. 4- تفسیر ضروب المنطق و جزاینها. (روضات الجنات چ 2 ص 503) (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 163) (معجم الادباء چ 2 ج 6 ص 198 و 199).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن یوسف. رجوع به قاسم اشبیلی شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن هشام یا هاشم مدائنی، معروف به علوی. در گاهنامه آمده از علماء ریاضی قرن سوم و چهارم هجری است که شاگرد ابن آدمی (حسین بن محمدبن حمید) بوده و پس از فوت استاد خود کتاب زیج بزرگ او را تمام و کامل نموده و به نظم العقد موسوم ساخته است. کتاب نظم العقد حاوی جداول تعادیل و حرکت اقبالی و ادباری فلک است که قبل از آن کسی متعرض نشده. علوی کتاب زیج استاد خود را در 338 به معرض مطالعه و استفاده گذارده است. از عبارت فوق معلوم میشود که در سال 338 هَ. ق. ابن آدمی وفات نموده بود به طوری که در حدود تقریب اواخر قرن سوم زمان حیات وی را ضبط کردیم. تاریخ وفات علوی بدست نیامد ولی مسلماً بعد از 338 چند سالی حیات داشته است. (گاهنامه سال 1310 هَ. ش. چ مجلس ص 43) (تاریخ الحکماء ابن قفطی چ لیپزیک ص 282).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن موسی بن جعفر. وی یکی از فرزندان موسی بن جعفر است. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 206) (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 81).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمدبن موسی، مکنی به ابوفلیته، شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن حماد، مکنی به ابوفلتیه یکی از شریفان مدینه است که حکومت مدینه را داشته است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 601).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن محمد اصفهانی شیبانی، مکنی به ابوالحارث. از دانشمندان است. عبداﷲبن جعفر از او روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 161).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن ابی غالب المظفربن محمود مشهور به بهاءالدین و مکنی به ابن عساکر از خاندان بنی هبه اﷲبن عساکر دمشقی است. وی طبیب و حدیث دان بود. و بیماران را به رایگان معالجه میکرد. مشیخه ای برای وی در هفت جلد نوشته اند که مشتمل بر 570 تن از مشایخ است، وی شعر نیز میگفته و در اواخر عمر خانه نشین شد و به تدریس حدیث اشتغال ورزید. ذهبی گوید وی محاسن فراوانی داشت و درمذهب به تخلیط نسبت داده میشد. تولد و وفاتش در دمشق بود. (629- 723 هَ. ق. / 1231- 1323 م.) در البدایه والنهایه آمده است که وی غیر از حافظ مورخ ابن عساکر است. رجوع به الدررالکامنه ج 3 ص 239 والبدایه والنهایه ج 14 ص 108 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 21 شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن ادریس. رجوع به قاسم عجلی شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن احمدبن علی. رجوع به قاسم قرمطی شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن جندل. رجوع به قاسم فزاری شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن جعفر. از عبدالرحمن بن هیثم بصری روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 163).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن ثابت. رجوع به قاسم عوفی شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن امیه. رجوع به قاسم ثقفی شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن امیراسکندر، ملقب به ملک قاسم قرایوسف هم عصر سلطان ابوسعید است که به اتفاق امیر خلیل مملکت سیستان را تا فراه و اسفزارتحت حکومت خود کشید. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 71).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن اصبغبن محمدبن یوسف بن ناصح بن عطاء بیانی، مکنی به ابومحمد آزادشده ٔولیدبن عبدالملک. یکی از پیشوایان علم و ادب و از حافظان بود. اصل او از بیانه است. در قرطبه سکونت گزید و در همانجا به سال 340 هَ. ق. در سن پیری وفات یافت. گفته اند که تا دو سال پیش از مرگش چیزی از وی شنیده نشد. وی از جماعتی از دانشمندان حدیث شنیده و تألیفاتی دارد. از اوست: 1- کتاب الحمر. (در سنن). 2- کتاب فی احکام القرآن که بر ابواب کتاب اسماعیل بن اسحاق قاضی نوشته شده. 3- کتاب المجتنی که بر ابواب کتاب ابن الجارود «المنتقی » نوشته شده. ابومحمد علی بن احمد گوید المجتنی دارای احادیثی بهتر و سندهائی عالیتر و خلاصه سودمندتر از کتاب المنتقی است. 4- کتابی در فضائل قریش. 5- کتابی در ناسخ و منسوخ. 6- کتابی در غرائب احادیث مالک بن انس که در «الموطاء» نیست.7- کتابی در انساب. 8- بر الوالدین. 9- الصحیح. این کتاب به سبک صحیح مسلم نوشته شده است. 10- بدیع الحسن. بزرگی و جلالت و پاک سرشتی وی به حدی بود که زبانزد همه گشت و جماعتی از فضلای شهر او از او روایت کنند. رجوع به معجم الادباء چ 2 ج 6 ص 154 و بغیه الوعاه ص 375 و تذکره الحفاظ ج 3 ص 67 و بغیه الملتمس ص 433 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 7 و کشف الظنون ج 2 ص 1920 شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن العلاء. از اهل آذربایجان یکی از اشخاصی است که به نقل صاحب کشف الغمه از اعلام الوری حضرت صاحب الامر (ع) را دیده بوده است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 110). رجوع به النجم الثاقب فی من رأی الامام الغائب از حاجی نوری شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن اسماعیل، مکنی به ابوذکوان.محمدبن اسحاق ندیم از ابوسعید سیرافی حکایت کند: درروزگار مبرد گروهی بودند که کتاب سیبویه را مطالعه میکردند ولی فهم آن را نداشتند. یکی از ایشان ابوذکوان قاسم بن اسماعیل بود. وی کتابی نوشته است به نام معانی الشعر که ابن درستویه آن را از او روایت کند. (معجم الادباء چ 2 ج 6 ص 153). رجوع به ابوذکوان شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن اسماعیل محاملی، مکنی به ابوعبیده. یکی از محدثان است. وی در آخر رجب سال 323 هَ. ق. وفات یافت و در قبرستان دیر دفن شد. (الاوراق صولی ص 66).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن اسد اصفهانی. از دانشمندان است که در طرسوس مسکن کرد و با احمدبن حنبل و علی بن مدینی و محمدبن نعمان بن عبدالسلام و جز ایشان مصاحب بود. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 160).
قاسم. [س ِ] (ع ص) بخش کننده. قسمت کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). توزیعکننده. (ناظم الاطباء):
کی شناسی بجز او را پدر نسل رسول
کی شناسی بجز او قاسم جنات و سعیر.
ناصرخسرو.
قاسم رحمت ابوالقاسم رسول اﷲ که هست
در ولای او خدیو عقل وجان مولای من.
خاقانی.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن حسن. رجوع به قاسم جرموزی شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن احمدبن موسی بن یامون تلیدی اخماسی. از دانشمندان است. از اوست: شرح ابن یامون بر منظومه ٔ خود در آداب نکاح و متعلقات آن از مباحات و محرمات براساس فقه مالکی. اول آن چنین آمده است: الحمدﷲ الذی جعل النکاح من اعظم اسباب الاعتصام و اکبر التعفف والتحصن من الاوزار والاثام. و در حاشیه ٔ آن شرح دیگری است به نام «قره العیون بشرح نظم ابن یامون ». این کتاب در فاس به سال 1317 هَ. ق. در 112 صفحه چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 276، 287 و ج 2 ستون 1481).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن حسین بغدادی، مکنی به ابوشجاع و مشهور به ابن الطوابقی شاعری بود از مردم بغداد. وی به موصل و دیار بکر سفر کرد و شاهان و حاکمان آنجا و دیار ربیعه را مدح نمود و به سال 576 هَ. ق. وفات یافت. رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 127و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 8 و قاموس الاعلام ترکی شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن ابی حامد کاتب مدینی، مکنی به ابومحمد. از راویان است که در محله ٔ جورجیر می نشست. وی از احمدبن سلمان نجاد روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 864).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن ابی ایوب بن بهرام اصفهانی مشهور به اعرج. گویند سعیدبن جبیر مدت دو سال در قریه ٔ سنبلان اصفهان بر ایشان وارد شد. شعبه و هشیم از او روایت کنند و اصبغبن زید از او از سعیدبن جبیر از ابن عباس قصه ٔ قنوت رانقل کرده اند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 159).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن ابراهیم طباطبابن اسماعیل الدیباج بن ابراهیم بن عبداﷲبن حسن بن حسن بن امیرالمؤمنین علی بن طالب. از امامان و پیشوایان زیدیه است. وی در فقه و کلام مهارت تمام یافته و تصانیف نمود. در زهد و عبادت درجه ٔ رفیع داشت و گاهی شعر میسرود. مدت زندگانیش 65 سال بود و به سال 240 هَ. ق. در مصر وفات کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 270).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن ابراهیم بن قاسم بن یزید ملقب به ابن الصابونی و مکنی به ابومحمد (383- 446 هَ. ق.) از دودمان عبداﷲبن رواحه ٔ انصاری خزرجی، دانشمندی است از مردم قرطبه، ساکن اشبیلیه که به قراآت و حدیث اشتغال ورزید و در نبله وفات یافت. کتابهائی دارد و از اوست: 1- اختیار الجلیس والصاحب. 2- فضل العلم. 3- المناوله. والاجازه. رجوع به الصله ص 460 و زرکلی چ 2 ج 6 ص 5 شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن آلغ محمد. وی پس از آنکه یکی از برادرانش به نام محمودک آلغ محمد پدرش را به سال 849 هَ. ق. / 1446 م. به قتل رسانید با برادر دیگر خود به روسیه گریخت و پس از مدتی خدمت در قشون دولت مسکو، ریازان شهر و ناحیه ٔ گورود و اُکا در موقعقسمت به او واگذار گردید. قاسم، شهر را به نام خود موسوم ساخت و خاندان او به نام خاندان قاسم اف موسوم شدند و روسها ایشان را آلت کردند برای مقابله با خانان غازان. (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 208).
قاسم. [س ِ] (اِخ) یکی از امیران لشکر محمدبن احمدبن طاهربن عبداﷲ طاهر ذوالیمینین حاکم خراسان.محمدبن احمد وی را با لشکری گران به جنگ یعقوب لیث صفار و استخلاص سیستان فرستاد. (تاریخ گزیده ص 375).
قاسم. [س ِ] (اِخ) (امیر...) برادر سلطان اویس است. وی به سال 769 هَ. ق. به مرض دق وفات یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 241).
قاسم. [س ِ] (اِخ) (شیخ...) از دانشمندان است. از اوست، الدره الزاهره بتضمین البرائه الفاخره (ادب). این کتاب در دمشق به سال 1284 چاپ شده. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1481).
قاسم. [س ِ] (اِخ) یکی از عالمان و فقیهان مدینه در زمان عمربن عبدالعزیز است. عمر وی را با نه تن دیگر از فقیهان مدینه خواست و به آنان گفت شما را برای آن دعوت کردم که طرفدار حق و عدالت باشید. اگر کسی را دیدید که بیدادگری میکند و یا یکی از فرمانداران من راه ظلم و تبهکاری پیش گرفته اند باید مرا آگاه سازیدو سپس متفرق شدند. (سیره ٔ عمربن عبد العزیز ص 32).
قاسم. [س ِ] (اِخ) قلعه ای است از توابع طلیطله در اندلس. (معجم البلدان ج 7 ص 11).
قاسم. [س ِ] (اِخ) نام صحابی است. (منتهی الارب). بنده ٔ ابوبکر و از صحابه بود و روایت دارد. (الاستیعاب چ هند ج 2 ص 535) (الاصابه ج 2 قسم 1 ص 213).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن علی بن محمدبن عثمان حریری. از طائفه حرامی و از مردم بصره و از علماء بزرگ ادب بوده است. سمعانی گوید: وی سرآمد همگنان خود بشمار میرفت و در فن ادب و فصاحت کسی به پای او نمیرسید. از ابوتمام محمدبن حسن بن موسی مقری و ابوالقاسم بن موصل قضیانی نحوی و جز ایشان روایت کند و فرزندش ابوالقاسم عبداﷲبن قاسم در بغداد و ابوالرستمی در سمرقند و ابوالقاسم هبهاﷲ بن خلیل قزوینی و احمد میدانی و جماعتی جز ایشان از او روایت کرده اند و صاحب بغیه او را با عنوان امام ابومحمد حریری توصیف کرده و گوید: وی در حدود سال 446 هَ. ق. تولد و در 516 وفات یافت. تألیفاتی دارد که همه بر وسعت اطلاعات و دقت نظر و حدت ذهن وی گواه است. از اوست: 1- مقامات، که کتابی است مشهور واز توصیف بی نیاز است. 2- دره الغواص فی اغلاط الخواص. 3- ملحه الاعراب و شرحها المستطاب و آن ارجوزه ای است در نحو بسبک الفیه ابن مالک و مطلع آن این است:
اقول من بعد افتتاح القول
بحمد ذی الطول شدید الحول.
4- الرسائل الانشائیه. 5- دیوان اشعار و جز اینها، اصل ملحه و شرح آن در مصر و پاریس و غیره چاپ شده است. مقامات بارها در ایران و جز ایران چاپ شده و جمع کثیری به سه زبان عربی، فارسی و ترکی شروح و حواشی بر آن نوشته اند و به اکثر زبانهای اروپائی ترجمه شده است. از اشعار حریری است:
خذ یا بنی بما اقول و لا تزغ
ماعشت عنه تعش و انت سلیم
لاتغترر ببنی الزمان ولا تقل
عند الشدائد لی اخ و ندیم
جربتهم فاذا المعاقر عاقر
و الاَّل آل والحمیم حمیم.
در کتاب تحفه الملکیه مسطور است که حریری در مدت 50 سال از تحریر مقامات فارغ شد و بعد از اتمام چهل مقام را به بغداد آورده به علماء نمود و تحسین یافت.خلیفه امر انشاء را به وی تفویض کرد و چون فرمود که مکتوبی نویسد قاسم دست در محاسن خود زده در فکر افتاد و اصلاً نتوانست که کلمه ای در قلم آورد. ابن خشاب گفت او مرد این مقام نیست. در خانه ٔ خود میتواند که قصه ای ترتیب کرده بنویسد و بعضی گفتند که مقامات را حریری تحریر ننموده و او از بغداد به بصره رفته ده مقام را که ظاهر نساخته بود ارسال فرمود. مدت عمرش 70سال بود. مارگلیوث گوید شولتنز و ریسکه در قرن 18 نمونه هائی از مقامات حریری را به زبان لاتینی ترجمه کردند و آن کتاب نیز به بسیاری از لغات امروز اروپائی ترجمه شده است. مانند ترجمه ٔ روکرت آلمانی و ترجمه ٔ چمری و اشتنگاس انگلیسی. رجوع به الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 12 و وفیات الاعیان ج 1 ص 419 و مفتاح السعاده ج 1 ص 179 و السبکی ج 4 ص 295و خزانه البغدادی ج 3 ص 117 و معاهد التنصیص ج 3 ص 272 و آداب اللغه ج 3 ص 38 و مرآت الزمان ج 8 ص 109 و نزهه الجلیس ص 202 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 319 و روضات چ 2 ص 503 و ریحانه الادب ج 1 ص 321 و حریری شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن علی بن محمدبن سلیمان. رجوع به قاسم صفار شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن حسین بن احمد. رجوع به قاسم صدرالافاضل شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن صالح. رجوع به قاسم حلاق شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن علی بن حسن بن هبهاﷲ، مکنی به ابومحمد و مشهور به ابن عساکر [527- 600 هَ. ق. / 1133- 1203 م.] محدثی بود از مردم دمشق که از مصر دیدن کرد و مردم آن سامان از او درس فراگرفتند. وی فرزند مؤلف تاریخ کبیر است و خود تألیفاتی دارد. از اوست: 1- فضل المدینه. 2- الجامع المستقصی فی فضائل الاقصی. خطی. 3- الجهاد. 4- مجالس که آن را املاء کرده است. رجوع به التبیان خطی و طبقات السبکی ج 5 ص 148 و اعلام ابن قاضی شهبه و زرکلی چ 2 ج 6 ص 12 و کشف الظنون ج 2 ص 1275 و 1278 و به ابن عساکر شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن عصام بن محمدبن مهریار تاجر، مکنی به ابومحمد. از یحیی بن حاتم و منبه بن عبداﷲ مدائنی روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 163).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن عساکر. رجوع به قاسم بن هبه العساکر و قاسم بن علی بن حسن بن هبه اﷲ شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن عبیداﷲبن سلیمان بن وهب حارثی (258- 291 هَ. ق. / 872- 904 م.) از نویسندگان و شعراء است که پس از پدرش عبیداﷲ به سال 288 به وزارت دربار معتضد عباسی رسید، و چون معتضد به سال 289 هَ. ق. وفات کرد قاسم بار خلافت رابه دوش کشیده و در غیبت المکتفی به نام او از مردم بیعت گرفت و وزیر مکتفی شد. رجوع به مرزبانی ص 337 وسیرالنبلاء خطی طبقه ٔ شانزدهم و دستور الوزراء و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 11 شود. ابویعقوب بن اسحاق بن حنین مترجم از پیوستگان و خواص او بود. (از ابن الندیم).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن عبدالوهاب باطرقانی، مکنی به ابوالعباس. از عقیل بن یحیی روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 163).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن عبدالرحمان بن خزر. محدث است. (منتهی الارب).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن یَنَّج، مکنی به ابوعبداﷲ. وی از ابوجعفربن مغیث و جز او روایت دارد و از دانشمندان و هوشمندان است. در رمضان سال 498 هَ. ق. در قرطبه وفات کرد و در ربض مدفون گشت. (الحلل السندسیه ج 2 ص 22).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن محمدبن ابراهیم وراق مدینی، معروف به اشقر. از محدثان است. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 163).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن الطاهر، مکنی به ابواحمد. نخستین کسی است از شرفاء مدینه که به سال 140 هَ. ق. والی مدینه شد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 600).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ. از علماء عصر عمربن عبدالعزیز است و ابن الجوزی در سیره ٔعمربن عبدالعزیز به وسیله او ابیاتی را که عمر به آن تمثل می جست و مطلع آن این است «ایقظان انت الیوم ام انت نائم » نقل کرده است. (سیره عمربن عبدالعزیز چ مصر 1331 هَ. ق. ص 225) رجوع به قاسم بن غزوان شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ. وزیر المکتفی باﷲ بود. و پس از وی عباس بن حسین به وزارت رسید. قاسم بن عبداﷲ در بستر بیماری افتاده بود عباس بن حسین به عیادت او رفت پسران قاسم از او استقبال کردند. عباس دست ایشان رابوسید و معذرت خواست. پس از عیادت همین که از خانه بیرون شد قاسم وفات یافت و خلیفه وزارت به عباس بن حسین داد و او به عزای قاسم رفت. پسران قاسم که بامدادعباس دست ایشان را بوسه داده بود شب نارسیده دست عباس را بوسه دادند. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 339).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن صفوان زهری. تابعی است و یک حدیث مرسل از او نقل شده است. (الاصابه فی تمییز الصحابه چ 1325 جزء 5 ص 282).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن سیار کاتب. از شاعران است. وی دارای پنجاه ورقه شعراست. (ابن الندیم چ چاپخانه ٔ رحمانیه ٔ مصر ص 234).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن حسین (ابن عبداﷲ) سمرقندی (السید الامام). از علماء است. او راست: کتاب مبسوط ناصرالدین. (کشف الظنون چ 1943 م. ج 2 ص 1582).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن سلیمان بن عبیداﷲبن وهب. وزیر معتضد عباسی است. وی به فضائل بسیار معروف و به عقل و زیرکی و ادب و فضل و دهاء موصوف بود، اما با وجود این فضائل جبار بود و در دین مطعون، و عبداﷲبن المعتز شاعر با او دوستی داشت. وی در مدائح آل وهب ابیاتی سروده است و ابن معتز در مرثیه ٔ قاسم اشعاری گفته است. معتضد بمرد و قاسم وزیر بود. (تجارب السلف چ 1313 ص 196).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن سلام. رجوع به روضات چ 1 ص 502و معجم الادباء چ 2 ج 6 ص 162 تا 166 و ابوعبید شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن سعید عقبانی تلمسانی، مکنی به ابوالفضل، فقیهی است که به درجه ٔ اجتهاد نائل گشت و عهده دار منصب قضاء در تلمسان شد. آن گاه تا هنگام مرگ (854 هَ. ق.) به درس و بحث رو آورد. او راست: 1- «ارجوزه » در تصوف. 2- تعلیق علی ابن الحاجب. رجوع به البستان ص 147 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 10 شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن سعدبن اسپهبدبن حیویه بن ادنینا، مکنی به ابومحمد برادر ابوالحسین بن سعد عامل. وی از ابوبکربن نعمان روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 163).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن زید مؤدب، مکنی به ابومحمد، از باب کوشک است. وی پس از سال 50 هَ. ق. وفات یافت. از بغدادیین روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 163).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن زکریابن یحیی بغدادی، مشهور به مطرز و مکنی به ابوبکر (220- 305 هَ. ق. / 835- 917 م.) از حافظان حدیث و مردی ثقه است. در مسند و رجال تألیفاتی دارد. وی در بغداد وفات یافت. رجوع به تهذیب التهذیب ج 8 ص 314 و تذکره الحفاظ ج 2 ص 256 والاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 10 شود.
قاسم.[س ِ] (اِخ) ابن ربیعه ٔ ثقفی. هنگام وفات عثمان بن عفان والی طائف بود. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 519).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن ربیعبن عبدالعزی بن عبد شمس بن عبدمناف، ملقب به جروالبطحاء و امین و مکنی به ابوالعاص. یکی از اصحاب رسول خدا (ص) و داماد اوو شوی زینب بزرگترین دختران او است. زینب را در زمان جاهلیت در مکه ازدواج کرد و مادام که اسلام نیاورد زینب در مدینه پیش پدر ماند ولی پس از اسلام او به وی برگشت. گویند در سفر تجاری که از مکه به شام میرفته است این شعر را در عشق و علاقه به زینب سروده است:
ذکرت زینب لما جاوزت ارماً
فقلت سقیالشخص یسکن الحرما.
راویان در نام او اختلاف دارند که آیا مهشم یا لقیط یا یاسر است. مرزبانی گوید نام وی قاسم است. رجوع به مرزبانی 332 والاصابه باب الکنی و حاشیه ٔ استیعاب ج 4 ص 125 و 129 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 9 و الاصابه جزء سوم قسم اول ص 213 و نیز ابوالعاص لقیط شود.
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن دُهَیم بیهقی. از قدمای علماء بوده است، و پسر او محمدبن قاسم ازوی حدیث روایت کند. (تاریخ بیهق چ 1 ص 141 و 142).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن خواجه میرکی. وزیر دیوان میرزا بدیع الزمان بود. در شعر ترکی و فارسی و معمی و انشاء و املاء و خطوط دست داشت. از جوانان رشید خراسان محسوب میشد. این مطلع از اوست:
بازم خیال ابروی او چون هلال کرد
گشتم چنان ضعیف که نتوان خیال کرد.
(از ترجمه ٔ مجالس النفائس چ بانک ملی ص 170).
قاسم. [س ِ] (اِخ) ابن مولانا عبدالرحیم. مولاعبدالرحیم که از طرف محمدخان شیبانی صدارت خراسان را داشت پس از خود خراسان را در میان فرزندان خود قاسم و منصور و یوسف تقسیم نمود. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 383).
فرهنگ معین
(س) [ع.] (اِفا.) بخش کننده، قسمت کننده.
فرهنگ عمید
قسمتکننده، بخشکننده،
حل جدول
پسر امام حسن (ع)
نام های ایرانی
پسرانه، بخش کننده، مقسم، نام پسر پیامبر (ص)، به صورت پسوند و پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدیدمی سازد مانند محمد قاسم، قاسمعلی
فرهنگ فارسی هوشیار
بخش کننده، قسمت کننده، توزیع کننده
فرهنگ فارسی آزاد
قاسِم، قسمت کننده- پخش کننده،
معادل ابجد
201