معنی قاع
لغت نامه دهخدا
قاع. (ع اِ) زمین پست هموار دور از کوه و از پشته. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زمین راست و هموار. (ترجمان علامه جرجانی ص 77). کویر. (نصاب). ج، قیع، قیعه، قیعان، اقواع، اقوع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب):
نه روشندلی زاید از تیره اصلی
نه نیلوفری روید از شوره قاعی.
خاقانی.
همچنین در قاع بسیط مسافری گمشده بود. (گلستان).
قاع. (اِخ) نام قلعه ای است در مدینه ٔ طیبه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). وبه آن «اُطم البلویین » گفته میشود و در کنار آن چاهی است موسوم به چاه غدق. (معجم البلدان ج 7 ص 15).
قاع. (اِخ) منزلی است در راه مکه پس از عقبه، نسبت به کسی که به طرف مکه میرود و پس از آن زباله است. (معجم البلدان ج 7 ص 15) (نزههالقلوب ج 3 ص 167).
قاع. (اِخ) (یوم الَ...) روزی است از روزهای عرب. ابواحمد گوید این روزی است که در آن حادثه ٔ میان بکربن وائل و بنی تمیم اتفاق افتاد و در این روز اوس بن حجر بدست بسطام بن قیس شیبانی اسیر گشت و در این باره آمده است:
بقاع منعناه ثمانین حجه
و بضعاً لنا اخراجه و مسائله.
(معجم البلدان ج 7 ص 15).
فرهنگ معین
[ع.] (اِ.) زمین هموار، دشت.
فرهنگ عمید
زمین پست و هموار که دور از کوه و پشته باشد، دشت، هامون،
* قاع صفصف: [قدیمی] زمین هموار و بیگیاه. δ برگرفته از قرآن کریم «فُیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً» (طه: ۱۰۶)،
حل جدول
عربی به فارسی
ته , پایین , تحتانی
فرهنگ فارسی هوشیار
هامون (اسم) زمین پست هموار دور از کوه و پشته بیابان صاف و هموار. یا قاع صفصف. بیایان مستوی.
فرهنگ فارسی آزاد
قاع، زمین پست و هموار، دشت، هامون (جمع: قِیَع، قِیَعان، اَقواع، قِیعَه)،
معادل ابجد
171