معنی قاعده
فرهنگ معین
(اِفا.) مؤنث قاعد، پایه، اساس، جمع قواعد، (ص.) زنی که دیگر حیض نشود و بچه نزاید. [خوانش: (عِ دَ یا دِ) [ع. قاعده]]
فرهنگ عمید
روش، شیوه،
قانون۱
(صفت) (زیستشناسی) ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است،
[قدیمی] بنیان، اساس، پایه، اصل،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
هنجار
مترادف و متضاد زبان فارسی
آیین، ترتیب، رسم، روش، سیرت، طرز، طریقه، اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده، حیض، رگل، عادت، ضابطه، قانون، نسق، نظم
فارسی به انگلیسی
Formula, Imperative, Norm, Prescript, Principle, Rule
فارسی به ترکی
kaide, kural
فارسی به عربی
تنظیم، قاعده، نظریه
فرهنگ فارسی هوشیار
اصل، بنیاد
فارسی به ایتالیایی
regola
واژه پیشنهادی
ینگ
معادل ابجد
180