معنی قانع
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(نِ) [ع.] (ص.) خرسند، راضی.
فرهنگ عمید
کسی که به آنچه قسمت و بهرهاش شده راضی و خشنود باشد، قناعتکننده،
حل جدول
خشنود، راضی
فرهنگ واژههای فارسی سره
خرسند، خشنود
مترادف و متضاد زبان فارسی
خرسند، خشنود، راضی، متقاعد، سازگار، صرفهجو، قناعتپیشه، مقنع، متقاعد، مطمئن، سیر،
(متضاد) ناخشنود
فارسی به انگلیسی
Content, Contented
فارسی به عربی
کافی
فرهنگ فارسی هوشیار
خواهنده، خرسند
فرهنگ فارسی آزاد
قانِع، راضی به موجود، راضی به آنچه کسب گردیده، راضی به قسمت، سائل و طلب کننده با خواری -کسی که از مکانی به مکان دیگر رود، خادم مردم (جمع: قُنَّع)،
واژه پیشنهادی
خرسند
معادل ابجد
221