معنی قاهر

لغت نامه دهخدا

قاهر

قاهر. [هَِ] (ع ص) شکننده ٔ کامها. (مهذب الاسماء). چیره. غالب. مقهورکننده. (مهذب الاسماء):
قوی کننده ٔ دین محمد مختار
یمین دولت محمود قاهر کفار.
فرخی.
در شهری مقام مکنید که در او حاکمی عادل و پادشاهی قاهر نباشد. (تاریخ بیهقی). باید دانست نیکوتر که نفس گوینده پادشاه است مستولی و قاهر و غالب. (تاریخ بیهقی).
بر اهل بدعتی به سخن غالب
بر مال و نعمتی به سخا قاهر.
سوزنی.
وجودش بر همه موجود قاهر
نشانش بر همه بیننده ظاهر.
نظامی.

قاهر. [هَِ] (اِخ) (ملک...) محمدبن ملک منصورسیف الدین قلاون. وی پس از کشته شدن برادرش ملک اشرف به دست بیدره به سال 693 هَ. ق. در سن 9 سالگی بسلطنت مصر رسید و به قاهر ملقب گشت. او یک سال در این مقام بماند و سپس به سال 694 کیبوقا نامی پای بر مسندامارت گذاشت و بیدره را بکشت و سلطنت از ملک قاهر بگرفت و بملک عادل ملقب گردید و پس از وی لاچین متصدی این مقام گشت ولی اعیان مصر نیز با وی بنای مخالفت را گذاشتند و هفت تن از امرای بزرگ پس از نماز خفتن او را کشتند و کس به طلب محمدبن سیف الدین قلاون که در قلعه ٔ کرک بود فرستادند و وی را پادشاه ساخته به ملک ناصر ملقب ساختند. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 259).

فرهنگ معین

قاهر

(هِ) [ع.] (ص فا.) چیره، غالب.

فرهنگ عمید

قاهر

چیره‌شونده، مقهورکننده،
چیره، غالب،
زبردست،
شامخ، بلند و مرتفع،

حل جدول

قاهر

چیره شونده

مترادف و متضاد زبان فارسی

قاهر

پیروز، چیره، غالب، فاتح، قهار، مستولی، مسلط، منصور، ناصر،
(متضاد) مقهور

فارسی به عربی

قاهر

عنیف

نام های ایرانی

قاهر

پسرانه، چیره، توانا

فرهنگ فارسی هوشیار

قاهر

غالب، زبردست، چیره

فرهنگ فارسی آزاد

قاهر

قاهِر، غالب، مقهور کننده، عالی، شامخ، (جمع: قَواهِر)،

معادل ابجد

قاهر

306

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری