معنی قایق

لغت نامه دهخدا

قایق

قایق. [ی ِ] (ترکی، اِ) کشتی. (آنندراج). کرجی. بلم. ناوچه. زورق. قُفَّه. طراده.لتکا. قارب. ترکیبات: قایق ران. قایق رانی. قایقچی.


قایق رانی

قایق رانی. [ی ِ] (حامص مرکب) عمل و شغل قایق ران.


قایق ران

قایق ران. [ی ِ] (نف مرکب) آنکه قایق را به حرکت درآرد. لتکه چی.

حل جدول

قایق

بلم، لتکا

بلم

لتکا، زورق، کرجى، کلک

کرجی و بلم

لتکا

مترادف و متضاد زبان فارسی

قایق

بلم، جهاز، زورق، کرجی، کلک

فارسی به انگلیسی

قایق‌

Boat, Canoe, Craft, Sampan, Skiff, Yawl

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

قایق

کشتی، ناوچه، لتکا

فارسی به ایتالیایی

قایق

barca

traghetto

فارسی به آلمانی

قایق

Boot (n), Kahn (m)

فرهنگ عمید

قایق ران

رانندۀ قایق، کسی که قایق‌رانی می‌کند،
پاروزن در قایق پارویی،


قایق

کشتی کوچک پارویی یا موتوری، کرجی، زورق،

فرهنگ معین

قایق

(یِ) [تر.] (اِ.) کشتی، زورق.

واژه پیشنهادی

قایق

قارب


نوعی قایق

قایق آتش نشانی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

قایق

کرجی، کلک

فارسی به عربی

قایق

سفینه، مرکب

معادل ابجد

قایق

211

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری