معنی قبا
لغت نامه دهخدا
قبا. [ق َ] (ع اِمص) پراکندگی. || پایمالی چیزی را. (ناظم الاطباء).
قبا. [ق ُ] (اِخ) (مسجد...) احمدبن یحیی بن جابر گوید: پیشینیان از یاران پیغمبر که به قریه ٔ قبا وارد شدند در آنجا مسجدی ساختند و تا یک سال که قبله ٔ بیت المقدس بود در این مسجد بسوی بیت المقدس نماز میخواندند و چون رسول خدا از مکه به مدینه مهاجرت کرد در این مسجد اقامه ٔ جماعت فرمود. مردم قبا گویند: این مسجدی است که از روز نخست بر اساس تقوی و پرهیزکاری بنیاد شده است و گوینداین مسجد رسول خدا است. این مسجد از آن پس گسترش یافت و بزرگ گردید. عبداﷲبن عمر هرگاه بدین مسجد می آمدبسوی اسطوانه ٔ محلقه که جای نماز رسول خدا است نمازمی گزارد. پیغمبر در مهاجرت به مدینه روزهای دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه را در آنجا مانده و جمعه بسوی مدینه حرکت کرد و در مسجد بنی سالم بن عوف نماز جمعه بپا داشت و این نخستین جمعه است که در اسلام بپا داشته شده است. در فضیلت مسجد قبا احادیث فراوانی نقل شده است. (معجم البلدان). درباره ٔ این مسجد این آیه آمده است: لاتقم فیه، لمسجد اسس علی التقوی من اول یوم احق ان تقوم فیه، فیه رجال یحبون ان یتطهروا واﷲ یحب المطهرین. (قرآن 108/9). (الانساب سمعانی).
قبا. [ق َ] (ع اِ) یک نوع گیاه است. (ناظم الاطباء).
قبا. [ق ُ] (اِخ) جائی است میان بصره و مکه. سری بن عبدالرحمان بن عتبهبن عویمربن ساعده انصاری گوید:
و لها مربع ببرقه خاخ
و مصیف بالقصر قصر قباء
کفنونی ان مت فی درع اروی
واغسلونی من بئرعروه مائی
سخنه فی الشتاء بارده
الضیف سراج فی اللیله الظلماء.
(معجم البلدان).
قبا.[ق ُ] (اِخ) قُباء. قریه ای است که چاه معروف قُبا در آن واقع است و مسکن بنی عمروبن عوف انصاری میباشد.این ده در دو میلی شهر مدینه و در طرف چپ آن کس که بسوی مکه میرود قرار گرفته است. آثار بناهای بسیاری در آن بچشم میخورد و در آنجا مسجدی است معمور، به نام مسجد تقوی در برابر آن نزهتگاه و فضای خرم و دلکشی است که چاهها و آبهای گوارائی دارد. مسجد ضرار که عوام به ویران کردن آن خود را مأجور می پندارند چنانکه بشاری گفته در اینجا قرار دارد. (معجم البلدان).
قبا. [ق ُ] (اِخ) نام شهری است بزرگ از نواحی فرغانه که نزدیک شاش واقع است. (معجم البلدان) (تاریخ بخارا). و آن خرمترین شهری است اندر ناحیت فرغانه. (حدود العالم). دانشمندانی در علوم و فنون مختلف بدین شهر منسوبند. (معجم البلدان).
پست نشسته تو در قبا و من اینجا
کرده ز غم چون ز کوک بودن آهن (؟)
پسر رامی (لغت فرس ص 18).
قبا. [ق َ] (ع اِ) قَباء. جامه ٔ پوشیدنی را گویند. (برهان). جامه ای است معروف که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش رابا دکمه بهم پیوندند. (حاشیه ٔ برهان از دکتر معین).جامه ٔ پوشیدنی که روی ارخالق پوشند. (ناظم الاطباء).توزی. (منتهی الارب). فرغل. یلمه. یلمق. (ناظم الاطباء). جلمق. کرته. ج، اقبیه. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). این کلمه [قبا] را مردم هلاند گرفته و به معنی جامه ٔ شب به کار برند و کابائی گویند:
ز آتش برون آمد آزادمرد
لبان پر ز خنده به رخ همچو ورد
چنان آمد اسب و قبای سوار
که گفتی سمن داشت اندر کنار.
فردوسی.
زره بود بر تنْش پیراهنش
کله ترگ بود وقبا جوشنش.
فردوسی.
بیامد به رخش اندر آورد پای
کمر بست و پوشید رومی قبای.
فردوسی.
ز زربفت پوشیده چینی قبای
فراوان پرستنده پیشش بپای.
فردوسی.
سرو و مهت نخوانم، خوانم چرا نخوانم
هم ماه با کلاهی هم سرو با قبائی.
فرخی.
هوا به رنگ نیلگون یکی قبا
شهاب بند سرخ بر قبای او.
منوچهری.
هر طوطیکی سبز قبائی دارد
هر طاووسی درازپائی دارد.
منوچهری.
بیست و سی قبا بود او را یکرنگ که یک سال میپوشیدی. و مردمان چنان دانستندی که یک قبای است و گفتندی سبحان اﷲ این قبا از حال بنگردد. (تاریخ بیهقی). آنجا نیز... بسیارطاوس و خروس بودی، من ایشان را می گرفتمی و در زیر قبای خویش می کردمی. (تاریخ بیهقی). من که بونصرم باری هر چه امیر محمد مرا بخشیده است از زر و سیم و جامه ٔ نابرید و قباها و دستارها... (تاریخ بیهقی).
چون بی بقاست این سفری خانه اندر او
باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست.
ناصرخسرو (چ تقوی ص 82).
زین پیشتر کلاه و دواج سپید داشت
اکنون وشی کلاه و بهائی قبا شده است.
ناصرخسرو.
آمد آن ماه دوهفته با قبای هفت رنگ
زلف پر بند و شکنج و چشم پر نیرنگ و رنگ.
معزی.
تا آتش عشق را برافروخته ای
همچون دل من هزار دل سوخته ای
این جور و جفا تو از که آموخته ای
کز بهردل آتشین قبا دوخته ای ؟
خاقانی.
کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز
کامروز پاره ای دگرش درفزوده ای.
خاقانی.
زره زلف در قبا شکنی
آه در جان آشنا شکنی.
خاقانی.
عالم آن عالم است و دهر آن دهر
از قباشان کمر ندوخته اند.
خاقانی.
قبابسته چو گل در تازه روئی
پرستش را کمر بستند گوئی.
نظامی.
شمع که هر شب به زرافشانی است
زیر قبا زاهد پنهانی است.
نظامی.
قبا دربسته بر شکل غلامان
همی شد ده به ده سامان به سامان.
نظامی.
قبا گر حریر است و گر پرنیان
به ناچار حشوش بود در میان.
سعدی (بوستان).
درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر کرده... (گلستان). و هر که بدین صنعت ها که بیان کردم موصوف است بحقیقت درویش است، اگر در قبا است... (گلستان).
از قبائی قلعه ای آور بدست
کش کلاه و جبه باشد کنگره.
نظام قاری (دیوان ص 25).
عاقبت تاجامه در برها شدی
گه قبا گه پیرهن گاهی ازار.
نظام قاری (دیوان ص 27).
پیشوازست زن و مرد قبا و آنچه در او
چاک پس هست مخنث بود و بیهنجار.
نظام قاری (دیوان ص 12).
- امثال:
آنقدر خدا خدا کردم تا ابره را قبا کردم.
خنده ٔ قباسوخته.
قباسفید قباسفید است.
قبا گیرم بیلفنجم بقا کو.
قبای بعد از عید برای گَل منار خوب است.
مثل قبای بعد از عید.
قبایی است بر قامتش دوخته.
فرهنگ معین
(قَ) [ع. قباء] (اِ.) نوعی لباس بلند مردانه.
فرهنگ عمید
نوعی لباس جلوباز بلند مردانه که دو طرف جلو آن با دکمه بسته میشود،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
کسوت، جامه، ردا، لباده
فارسی به انگلیسی
Frock
تعبیر خواب
اگر درخواب بیند قبای سفید پوشیده است، دلیل روشنائی است. اگر قبا را زرد بیند، دلیل بیماری است. اگر سرخ بیند. دلیل منفعت است. اگر قبای کبود بیند دلیل منفعت است. اگر قبای سیاه و کهنه است، دلیل است زن را طلاق دهد. اگر خواب بیند قبای پوستین داشت، دلیل که زنی توانگر خواهد و از وی منفعت یابد. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
اگر درخواب بیند قبای نو پوشیده از کرباس، دلیل که از غم برهد. اگر بیند قبائی از حریر پوشیده بود، دلیل که ازبزرگی منفعت یابد، اما در دین مکروه است مردان را، مگر آن که در جنگ با سلاحهای دیگر می پوشند - محمد بن سیرین
دیدن قبا درخواب بر شش وجه است. اول: پناه. دوم: قوت. سوم: حجت. چهارم: منفعت. پنجم: حکمت. ششم: ریاست نمودن شهری - امام جعفر صادق علیه السلام
فرهنگ فارسی هوشیار
جامه پوشیدنی را گویند که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش را با دگمه بهم پیوندد
معادل ابجد
103