معنی قبایل حامی شاه در اوایل دوره صفوی
حل جدول
شاهسون
قبایل حامی شاه در دوران صفوی
شاهسون
نقاش دوره صفوی
آقامیرک اصفهانی
قبایل
قبیله
مترادف و متضاد زبان فارسی
آغاز، ابتدا، اوایل، اوان، اول، بدو، شروع، عنفوان،
(متضاد) اواخر
گویش مازندرانی
روستایی از دهستان کوه پرات نوشهر
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
قبایل.[ق َ ی ِ] (ع اِ) قبائل. ج ِ قبیله. قبیله ها. گروه ها. (غیاث). دودمانها. رجوع به قبائل شود:
الا ای آفتاب جاودان تاب
اساس ملکت وشمع قبایل.
منوچهری.
اوایل
اوایل. [اَ ی ِ] (ع اِ) اوائل. ج ِ اول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به اوائل و اول شود.
حامی
حامی. (اِخ) یکی از شعرای عثمانی و از اهالی سالونیک. وی در دفترخانه ٔ بعضی از وزراء سمت ریاست دفتر و منشی گری داشت و در تاریخ 1258 هَ. ق. درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی).
حامی. (ع ص، اِ) نعت فاعلی از حمایت. حمایت کننده بعنایت و کرم. نگاه دارنده بعنایت و کرم. دفاع کننده. زینهاردهنده. زنهاردار. پشتیبان. پشت و پناه. پشتوان. هوادار. طرفدار. وشکرده. مدافع. دفاع کننده از کسی. آنکه دفع کند از کسی. ج، حماه. (منتهی الارب):
عدل تو از اهتمام حامی آفاق شد
با گل و مل کس دگر خار ندید وخمار.
خاقانی.
مالک ازمه ٔ انام، حامی ثغور اسلام... (گلستان). || فلان حامی الحمیا؛ ای یحیی حوزته و ما ولیه. || شیر بیشه. شیر که اسد باشد. (منتهی الارب). || آن شتر که چون از وی ده فرزند فراگرفتندی، او را از کار آزاد و رها کردندی تا خود چرا کند. (ترجمان القرآن جرجانی ص 40). آن گشن اشتر که از او ده بچه گرفته بودندی نیز وی را کار نفرمودندی در جاهلیت. (مهذب الاسماء). فحل دیرینه که ده بطن یا کمتر از آن آبستن کرده باشد، و آنرا آزاد کنند و برننشینند، وموی و پشم وی نگیرند و بگذارند تا هر کجا که خواهد بچرد. (منتهی الارب). و اعلموا الحامی بغیر علم الفحول. (البیان والتبیین جاحظ ج 3 ص 66). جاحظ در این جا فحل را در مقابل حامی قرار داده. || سیاه پوست. زنگی: غلام حامی عبد حامی. و رجوع به فقره ٔ بعد شود.
فرهنگ واژههای فارسی سره
تیره ها
معادل ابجد
1161