معنی قبل

فرهنگ معین

قبل

روبرو، پیش، جلو چیزی. [خوانش: (قُ بُ) [ع.] (اِ.)]

(قَ) [ع.] (ق.) پیش، مق بعد.

(قِ بَ) [ع.] (حراض.) نزد، پیش.

فرهنگ عمید

قبل

جانب، طرف،
نزد،
طاقت و قدرت،
جهت، سبب،

روبه‌رو، پیش، جلو،
اندام پیش، آلت تناسلی،

پیش،

حل جدول

قبل

پیش از این

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

قبل

پیش

کلمات بیگانه به فارسی

قبل

پیش

فارسی به انگلیسی

قبل‌

Ago, Before, Fore-, Last, Previous, Since, Yester

فارسی به عربی

قبل

اول، قبل ذلک

فرهنگ فارسی هوشیار

قبل

پیش، نقیض بعد نزد، جانب

فرهنگ فارسی آزاد

قبل

قِبَل، جانب- طرف- نزد- طاقت و توان- عیان و در مقابل،

قَبْل، پیش- پیشین- متقدم- جلوتر (گذشته)،


قبل- قبل

قُبُل-قُبْل، قسمت مقدم و جلو هر چیز (نقطه مقابل دُبُر)، اوّل هر وقت و زمان- عیان و در مقابل. (جمعِ قُبْل: اَقْبال)،

فارسی به ایتالیایی

قبل

già

fa

scorso

فارسی به آلمانی

قبل

Bevor, Ehe, Vor, Vorauf, Vorher

لغت نامه دهخدا

قبل

قبل. [ق َ ب َ] (اِخ) دشتی است نزدیک دومهالجندل. (منتهی الارب).

قبل. [ق ُ ب َ] (اِخ) جائی است. (منتهی الارب).

قبل. [ق َ ب َ] (اِخ) کوهی است نزدیک دومهالجندل. (منتهی الارب).

قبل. [ق ُ ب ُ] (ع اِ) اندام پیش، خلاف دبر. || مقدم و پیشگاه نشانه. گویند: وقعالسهم بقبل الهدف و بدبره، ای من مقدمه و مؤخره. || روی کوه. || بن کوه. || کمر کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: انزل فی قبل الجبل، ای فی سفحه. (منتهی الارب) (آنندراج). || اول زمان. || نخستین موسم. گویند: کان ذلک فی قبل الشتاء و الصیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || ج ِ قبیل. (ناظم الاطباء).

قبل. [ق َ] (ع ق) پیش.نقیض بعد. (منتهی الارب) (آنندراج). از ظروف مبهمه است. (ناظم الاطباء). گویند: اتیتک من قَبل ُ و اتیتک قَبل ُ و هر دو مبنی هستند بر ضم. و قبلاً و قبل با تنوین و قَبل َ مبنی بر فتح. (منتهی الارب) (آنندراج).

قبل. [ق ُ] (ع اِ) آهنگ. || سوی. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: اذا اُقْبِل ُ قُبلَک، ای اقصد قصدک او نحوک. (منتهی الارب).

قبل. [ق ُ ب َ] (ع ق) عیان و آشکار. مقابله. گویند: رأیته قبلاً؛ ای عیاناً ومقابله. (منتهی الارب). ج ِ قُبلَه. (ناظم الاطباء).

قبل. [ق ِ ب َ] (ع ق) نزد. گویند: لی قبل فلان حق، ای عنده. || (اِ) طاقت. گویند: ما لی به قبل، ای طاقه. || سرِ نو. استیناف. (منتهی الارب). گویند: لااکلمک الی عشر من ذی قِبَل، یعنی نگویم با تو سخنی در آنچه از سر نو آغاز کنم کلام را یا نگویم با تو سخنی تا ده روز از روزهای آینده. || (ق) آشکارا. گویند: رأیته قبلاً؛ ای آشکارا دیدم او را. و از همین معنی است قول خدای تعالی: او یأتیهم العذاب قبلاً، ای عیاناً. و این به دو قرائت خوانده شده است. (منتهی الارب). || (اِ) سبب. جهت:
تو زین قبل اگر روی ای جان ِ مرد
ور انده تو زین است انده مدار.
فرخی.

قبل. [ق َ ب َ] (ع مص) کج شدن چشم و بر بینی آمدن سیاهه ٔ چشم. (منتهی الارب) (آنندراج). پیش آمدگی سیاهه ٔ چشم بر بینی. (منتهی الارب). یا قبل مانند حول است که کجی چشم باشد یا آن بهتر از حول است یا برآمدگی سیاهه ٔ چشم یکی بر دیگری وبودن سیاهه ٔ چشم بر بن بینی یا بر گوشه ٔ چشم یا بر ابرو یا برآمدن نگاه چشمی بر نگاه چشمی دیگر. || (اِمص) خوبی و سبکی دست مام ناف در برآوردن بچه. || درآمدگی پیش هر دو پای. || برآمدگی پاشنه. (منتهی الارب) (آنندراج). || (مص) بر سر شتر ریخته شدن آب وقت آب خوردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || بر روی خمیدن شاخ گوسپند. (منتهی الارب). || بی اندیشه و استحضار سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند، تکلم فلان قبلاً فاجاد. (منتهی الارب). رجزته قبلاً اذاانشدته رجزا لم تک اعددته. (منتهی الارب) (آنندراج). || پیشتر از مردمان ماه نو را دیدن. گویند: رأینا الهلال قبلاً؛ اذا لم یکن رأی قبل ذلک. || یا نخستین دیدن هر چیزی را. (منتهی الارب).

قبل. [ق َ ب َ] (ع اِ) بلندی زمین که پیش نماید. گویند: رأیت بذلک القبل شخصاً. || فراهم آمدن گاه ریگ توده ها. || میانه ٔ راه روشن. || نوعی از مهره که زنان بدان مردان را بند نمایند و بر گردن اسب بندند بجهت چشم زخم و افسون. || مهره ای است از دندان پیل، درخشان که بر گردن زنان و اسبان آویزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (ق) آشکارا. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: رأیته قبلاً؛ ای عیاناً و مقابلهً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

معادل ابجد

قبل

132

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری