معنی قبیح

لغت نامه دهخدا

قبیح

قبیح. [ق َ] (ع ص) زشت. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قَباحی ̍. قِباح. || (اِ) کرانه ٔ استخوان بازو که نزدیک آرنج است. پیوندهای ساق و ران. (منتهی الارب) (آنندراج). قباح. رجوع به قباح شود.

فرهنگ معین

قبیح

(قَ) [ع.] (ص.) زشت. ج. قباح.

فرهنگ عمید

قبیح

زشت، ناپسند،

حل جدول

قبیح

زشت، شنیع

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

قبیح

زشت

کلمات بیگانه به فارسی

قبیح

زشت

مترادف و متضاد زبان فارسی

قبیح

بد، خبیث، رکیک، زشت، سخیف، سوء، کریه، مستهجن، مکروه، ناپسند، نامستحسن، ننگین،
(متضاد) مستحسن

فارسی به انگلیسی

قبیح‌

Discreditable, Filthy, Flagrant, Foul, Gross, Indecent, Obscene, Off-Color, Ribald, Shocking, Smut, Smutty, Ugly

عربی به فارسی

قبیح

زشت , زننده , شنیع , وقیح , سهمگین , ترسناک , مهیب , مخوف , بد گل , کریه

فرهنگ فارسی هوشیار

قبیح

ناپسند و زشت

فرهنگ فارسی آزاد

قبیح

قَبِیْح، زشت و ناپسند (جمع: قِباح- قَبْحی- قَباحِی) آنچه که ذوق سلیم یا حیا یا اخلاق جامعه مردود شناسد،

معادل ابجد

قبیح

120

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری