معنی قد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(~.) [ع.] (اِ.) پوست بزغاله.
(قُ دّ) (ص.) (عا.) یکدنده، کله شق، سرسخت.
اندازه، قامت، بالا، برز، ُ نیم قد بزرگ و کوچک. [خوانش: (قَ دّ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
بلندی اندام، قامت، بالا، برز،
[عامیانه، مجاز] اندازه،
درازا،
* قد کشیدن: (مصدر لازم)
بلندقد شدن،
نمو کردن، رشد کردن،
* قد علم کردن: (مصدر لازم) قد برافراشتن،
لجوج، خودرٲی،
حل جدول
آدم متکبر و مغرور.
آدم متکبر و مغرور، قامت، اندازه و بلندی، بچه می کشد
قامت، اندازه و بلندی، بچه می کشد
قامت
اندازه و بلندی
بچه می کشد
فرهنگ واژههای فارسی سره
درازا
مترادف و متضاد زبان فارسی
اندام، بالا، قامت، هیکل، اندازه
فارسی به انگلیسی
Determined, Difficult, Headstrong, Height, Stature
فارسی به ترکی
boy
فارسی به عربی
حجم، طول، قوام
عربی به فارسی
امکان داشتن , توانایی داشتن , قادر بودن , ممکن است , میتوان , شاید , انشاء الله , ایکاش , جشن اول ماه مه , بهار جوانی , ریعان شباب , ماه مه , توانایی , زور , قدرت , نیرو , انرژی
کیسه , کیسه کوچک , چنته , غلا ف سبوس , پوسته , فضای داخل خلیج یادریاچه , نوعی ماهی , فردا , روز بعد
فرهنگ فارسی هوشیار
دو نیمه کردن چیزی بدرازی، قامت، بالا
فرهنگ عوامانه
آدم متکبر و مغرور را گویند.
فرهنگ فارسی آزاد
قَد، به تحقیق، همانا، به درستیکه،
قَدّ، (قَدَّ- یَقُدُّ) از طول بریدن و به دو نیمه کردن- به درازا بریدن و شکافتن- طی کردن (راه)، قطع کردن (کلام)،
َقَد، بتحقیق- همانا- بدرستیکه،
قَدّ، قامت، بلندی و در ازاء، ارتفاع، مقدار و اندازه، اعتدال، تازیانه (جمع: قِداد، قُدُود، اَقُدّ، اَقِدَّه)،
فارسی به ایتالیایی
statura
فارسی به آلمانی
La.nge [noun]
معادل ابجد
104