معنی قدم
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِ.) پای، گام، جمع اقدام، واحد مسافت و آن فاصله میان دو پایه یک فرد متوسط است به هنگام راه رفتن، (اِمص.) عمل، کار، ثبات و پایداری.، ~رنجه فرمودن کنایه از: تشریف آوردن.، ~ کسی سبک بودن کنایه از: الف - خوش قدم ب [خوانش: (قَ دَ) [ع.]]
سابقه در کار، قدیم بودن، ضد حدوث. [خوانش: (ق دَ) [ع.] (حامص.)]
فرهنگ عمید
اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه،
گام،
کار، عمل،
* قدم افشردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
پا فشردن،
پافشاری کردن،
* قدم برداشتن: = * قدم برگرفتن
* قدم برگرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] حرکت کردن، راه افتادن،
* قدم بریدن: (مصدر لازم) ترک آمدوشد کردن، پا بریدن،
* قدم زدن: (مصدر لازم) راه رفتن و گردش کردن،
* قدم گذاردن: = * قدم نهادن
* قدم گشادن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] راه رفتن،
* قدم نهادن (گذاشتن): (مصدر لازم) [مجاز] راه رفتن و پا گذاشتن در جایی،
سابقه در امری، دیرینگی،
[مقابلِ حدوث] (فلسفه) وجود چیزی در جهان ازل و بدون وابستگی به چیز دیگر،
حل جدول
گام
فارسی به انگلیسی
Footstep, Pace, Place, Remove, Step, Stride
فارسی به ترکی
kadem, adım
فارسی به عربی
خطوه، خطوه واسعه، سرعه، قدم
عربی به فارسی
پا , قدم , پاچه , دامنه , فوت (مقیاس طول انگلیسی معادل 21 اینچ) , هجای شعری , پایکوبی کردن , پازدن , پرداختن مخارج
معرفی کردن , نشان دادن , باب کردن , مرسوم کردن , اشنا کردن , مطرح کردن
گویش مازندرانی
نام نوعی از حرکت و راه رفتن اسب
فرهنگ فارسی هوشیار
اندازه پا از سر انگشت تا پاشنه پا پیشی در کار، پی و اثر، پیش پای، دلیر
فرهنگ فارسی آزاد
قِدَم، سابقه- پیشینه- گذشته بسیار قدیم- جاودانی- اَزَلیَّت و لا اوّل بودن (ضد حدوث)، از صفات الهی،
قَدَم، آنچه که حیوان یا انسان بر آن میابسته، کف پا از سر انگشتان تا آخر پاشنه، پا، (جمع: قُدام، اَقدام)، گام، فاصله دو پا در قدم برداشتن، فوت Foot که برابر 12 اینج یا 30/5 سانتیمتر است، تقدم، سابقه (خوب یا بد) شجاع، شجاعت،
فارسی به آلمانی
Abstufen, Fuß (m), Schritt (m), Schritt [noun], Staffel (m), Stufe (f), Treten, Tritt (m)
معادل ابجد
144