معنی قدم زدن
لغت نامه دهخدا
قدم زدن. [ق َ دَ زَ دَ] (مص مرکب) کنایه از راه رفتن. (آنندراج). آهسته راه رفتن نه برای کاری بلکه تنها برای گشتن. راه رفتن که قصدی در آن جز خود راه رفتن نباشد:
مردیم یک نگاه به پرسش قدم نزد
صد جان فدای چشم تو خوش بی مروت است.
ظهوری (از آنندراج).
خضر پنداری قدم زد در همه روی زمین
یا مسیحا در دماغ خاک بادی در دمید.
امیرخسرو (از آنندراج).
- قدم برون زدن از خود، خارج شدن از خود. خودی را ترک گفتن. ترک خودی کردن:
سعدی ز خودبرون شو گر مرد راه عشقی
کان کس رسید در وی کز خود قدم برون زد.
سعدی.
حل جدول
گامیدن
فارسی به انگلیسی
Stroll, Walk
فارسی به ترکی
yürümek, adımlamak
فارسی به عربی
تجوال، خطوه، خطوه واسعه، مشی، مشیه
فرهنگ فارسی هوشیار
راه رفتن
فارسی به آلمانی
Abstufen, Gehend, Schritt (m), Staffel (m), Stufe (f), Treten, Tritt (m)
معادل ابجد
205