معنی قدی
لغت نامه دهخدا
قدی. [ق َدْ دی] (ص نسبی) نسبت است به قد. به اندازه ٔ قامت آدمی. به بالای آدمی: آیینه ٔ قدی. شمع قدی.
قدی. [ق َ] (ع ص) خوشمزه: طعام قدی، طعام خوش مزه. (منتهی الارب). رجوع به قَد شود.
قدی. [ق ِ دا] (ع اِ) اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: هذا قدی رمح، ای قدره. (منتهی الارب).
قدی. [ق َ دا] (ع مص) قَداوَه. خوشبوی و خوشمزه گردیدن گوشت. (منتهی الارب).
آیینه ٔ قدی
آیینه ٔ قدی. [ن َ / ن ِ ی ِ ق َدْدی] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به قدّی شود.
کوتاه قدی
کوتاه قدی. [ق َدْ دی] (حامص مرکب) کوتاه قد بودن. کوتاه بالایی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
گویش مازندرانی
معادل ابجد
114