معنی قربان

لغت نامه دهخدا

قربان

قربان. [ق ُ] (اِخ) (عید...) عید اضحی. گوسفندکشان. روز دهم ذیحجه الحرام است. و یکی از روزهای بزرگ و اعیاد باعظمت اسلامی است. در این روز حاجیان در مِنی ̍ نزدیک مکه گوسفند قربانی کنند:
تیر مژگان و کمان ابرویش
عاشقان را عید قربان میکند.
؟

قربان. [ق َ] (ع ص) هر آوند نزدیک پُری رسیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: اناء قربان. قَرْبی ̍، مؤنث آن. (آنندراج). ج، قِراب. || (اِمص) کنایه از جماع است، و در صراح به این معنی به کسر است. (آنندراج).

قربان. [ق ُ] (ع مص) نزدیک گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قِرْبان. (منتهی الارب). رجوع به قِرْبان شود. || (اِ) آنچه بدان تقرب به خدا جویند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). چیزی که در راه خدای تعالی تصدق کنند و بدان تقرب جویند به خدای تعالی. (آنندراج). فارسیان بمعنی مطلق تصدق و با لفظ رفتن و شدن و گشتن و کردن مستعمل نمایند:
از کوی تو رفتن است مشکل
قربان سر تو میتوان رفت.
محمدافضل ثابت (از آنندراج).
|| مجازاً بمعنی قربانی. (آنندراج):
اندیشه کن از حال براهیم و ز قربان
و آن عزم براهیم که بُرّد ز پسر سر.
ناصرخسرو.
|| همنشین. (منتهی الارب) (آنندراج). || ندیم خاص پادشاه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج): فلان من قربان الملک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قرابین. (منتهی الارب). || در محاوره ٔ فارسیان بمعنی کمان دان، و آن دوالی باشد که در ترکش دوخته حمائل وار در گردن اندازند به طوری که ترکش پس دوش مینماید و گاهی سواران کمان خود را در آن دوال نگاه دارند. (آنندراج):
کشیدند رستم دلان درزمان
ز ترکش خدنگ و ز قربان کمان.
(منسوب به فردوسی).
از ترکستان حرا درآمدند با کیش قرآن نه با کیش و قربان. (راحه الصدور چ اقبال ص 7 از حواشی جهانگشا).
چه خوش گفت گرگین به فرزند خویش
چو قربان پیکار بربست وکیش.
(بوستان).

قربان. [ق ُ] (اِخ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 30 هزارگزی شمال باختری مشهد و دوهزارگزی شمال کشف رود واقع است. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. 9 تن سکنه دارد.آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. این ده را به اصطلاح محلی کلاته قربان نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

قربان. [ق ِ] (ع مص) نزدیک گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). قُربان. رجوع به قُربان شود. || دردگین تهیگاه گردیدن. گویند: قَرِب َ فلان، دردگین تهیگاه گردید. (از منتهی الارب). || (اِمص) کنایه از جماع. کنایه از آرامش. (منتهی الارب).


قربان گردیدن

قربان گردیدن. [ق ُ گ َ دی دَ] (مص مرکب) رجوع به قربان شدن شود.

فارسی به انگلیسی

قربان‌

Honor, Sir

فرهنگ فارسی آزاد

قربان

قُربان، غیر از معانی مصدری، قربانی، آنچه در راه خدا تصدق کنند، نزد نصاری: نان و شرابِ عشاء ربانی است که به تصور ایشان تبدیل به گوشت و خون حضرت مسیح در بدن خورندگان آن نان و شراب می گردد (جمع: قَرابِین)،

فرهنگ فارسی هوشیار

قربان

هر چیزی که بوسیله آن بسوی خداوند تقرب پیدا کنند، و روز دهم ذیحجه که حجاج در مکه قربانی میکنند عیداضحی یا عید قربان گویند

فرهنگ عمید

قربان

ذبح کردن حیوانی حلال‌گوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر در راه خدا و صدقه دادن گوشت آن،
(اسم) عنوانی احترام‌آمیز در خطاب به آقایان،
(اسم، صفت) [قدیمی] = قربانی
* قربان کردن: (مصدر متعدی) ذبح کردن حیوانی حلال‌گوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر در راه خدا و صدقه دادن گوشت آن،

جعبه‌ای که کمان را درآن می‌گذاشتند، کماندان،

ظرفی که در آستانۀ پُر شدن است،

فرهنگ معین

قربان

(قَ) (اِ.) کمان دان، جای کمان.

(اِ.) هرچیزی که به وسیله آن به خداوند تقرب جویند، عنوانی برای نشان دادن ارادت و اخلاص به فردی که دارای مقام مهمی است، صدقه، تصدق.، ~ صدقه کسی رفتن کنایه از: الف - اظهار محبت و اخلاص و ارادت کردن به کسی. ب - اصرار و التماس ک [خوانش: (قُ) [ع.]]

مترادف و متضاد زبان فارسی

قربان

برخی، تصدق، فدا، نثار

حل جدول

قربان

از اعیاد مسلمانان

نام های ایرانی

قربان

پسرانه، چیزی که بوسیله آن به خدا تقرب یابند، قربانی، فدایی، نزدیک شدن

معادل ابجد

قربان

353

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری