معنی قرصی برای کاهش چربی

حل جدول

قرصی برای کاهش چربی

استاتین


کاهش

مقابل افزایش

تقلیل

لغت نامه دهخدا

قرصی

قرصی. [ق ُ] (حامص) محکمی. استواری.


کاهش

کاهش. [هَِ] (اِمص) (از: کاه، ریشه ٔ کاهیدن = کاستن + ش اسم مصدر). (از حاشیه ٔ برهان چ معین). کم شدن و نقصان پذیرفتن. (برهان). کمی. مقابل افزایش:
چو افزون کنی کاهش افزون بود
ز سستی دل مرد پرخون بود.
فردوسی.
بدو گفت رستم کزین گفتگوی
چه آید مگر کاهش آبروی.
فردوسی.
کوه اگر گوید من راه خلافش سپرم
لرزش باد بدو درفتدو کاهش کاه.
فرخی سیستانی.
از کاهش و نیستی بیندیش
امروز که هستی و فزایی.
ناصرخسرو.
هیچ افتدت امشب که برافتاد گی من
رحم آری و بر کاهش جانم نفزایی ؟
خاقانی.
مسکین طبیب را که سیه دید روی حال
کاهش به عقل نورفزای اندر آمده.
خاقانی.
ای طعنه زده به دیگرانم
ای کاهش جان من فزوده.
خاقانی.
ای چون مه چهارده در کاهش و کمی
مه را ز کاستن نبود هیچ ننگ و عار.
مسعودسعد.
به همت چون دریا که در دهش از کاهش نیندیشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || مجازاً، کم شدن و کاستن و پائین آمدن ارزش و شخصیت:
مرا خواری از پوزش و خواهش است
وزین نرم گفتن مرا کاهش است.
فردوسی.
|| مجازاً، کاستن جسم. نزار شدن. لاغر شدن. لاغری:
از آن پس به کاهش گرایید شاه
نداشت اندر آن هیچ تن راه نگاه.
فردوسی.
چنان بد که روزی بیامدپزشک
ز کاهش نشان یافت اندر سرشک.
فردوسی.
شب را ز گوسفند نهد دنبه آفتاب
تا کاهش دقش بمکافا برافکند.
خاقانی.
گر نور مه و روشنی شمع تراست
این کاهش و سوزش من از بهر چراست ؟
امیر معزی.
- داروی کاهش، دارو که تن را نزار کند و نیرو ببرد:
چو شب تیره گشت از نبشته بجست
بیامیخت داروی کاهش درست.
فردوسی.


چربی

چربی.[چ َ] (حامص، اِ) کنایه از ملایمت و نرمی باشد. (برهان). کنایه از لینت و نرمی و ملایمت و رفق و مدارا باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). ملایمت و نرمی. (ناظم الاطباء). آهستگی و لطف و صفا.ملاطفت. چرب زبانی. مقابل درشتی و خشونت:
چرا آمدستی بنزدیک من
بچربی و نرمی و چندین سخن.
فردوسی.
زبانهابه چربی بیاراستند
وزآن پیرزن آب و نان خواستند.
فردوسی.
بهر کار چربی بباید نخست
نبایداز آغاز پیکار جست.
فردوسی.
بدو گفت نزدیک پیروز رو
به چربی سخن گوی و پاسخ شنو.
فردوسی.
نخستین گره کز سخن بازکرد
سخن را به چربی سرآغاز کرد.
نظامی.
بچربی گفت با او کای جوانمرد
ره اسلام گیر از کفر برگرد.
نظامی.
بچربی توان پای روباه بست
بحلوا دهد طفل چیزی ز دست.
نظامی.
زکیسه بچربی برد بند را
دهد فربهی لاغری چند را.
نظامی (اقبالنامه).
مرد نه از چربی طینت نکوست
نور تن از مغز بود نی ز پوست.
امیرخسرو.
|| پیه گوسفند و بز و امثال آن. (برهان). پیه گوسفند و بز و گاو و مانند آن. دسومت و شحم. (ناظم الاطباء). چیز چرب مثل دنبه و پیه و امثال آنها. (فرهنگ نظام). چربش. چربو. انواع روغن. دُهن. دنبه و پیه و هرچه از آن قبیل است:
ترا چربی مرا شیرینیی هست
کز آن چربی بشیرینی توان رست.
نظامی.
- چربی از پهلوی شیر نخاستن، کنایه از عدم اقتداربر صید کردن و کشتن شیر بود. (آنندراج):
زبون تر ز من صیدی آور بزیر
که چربی نخیزد ز پهلوی شیر.
نظامی.
- چربی از مغز کار انگیختن، کنایه از تمتع. (آنندراج):
همان چربگو مرد شیرین گذار
چنین چربی انگیخت از مغز کار.
نظامی.
- امثال:
چربی از سنگ برنمی آید، نظیر چربو از پولاد نیاید، روغن از ترب برنیاید. (امثال و حکم دهخدا).
|| سخنان چرب و دلفریب. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین):
بشیرین چند چربیها فرستاد
بروغن نرم کرد آهن ز پولاد.
نظامی.
|| زیادتی. فزونی. برتری از حیث وزن. سنگین تری وزنه ٔ ترازو از وزن مقرر و معلوم. مقابل خشکی و کمی:
ترازوی چربش فروشان برنگ
بود چرب و چربی ندارد بسنگ.
نظامی.
|| نوعی طعم که بذائقه احساس توان کرد. طعمی از طعم های نه گانه. || صداقت و راستی. || سهولت و راحت و آرامی. || کامیابی و بهره مندی و فیروزمندی. || دلاوری. (ناظم الاطباء). رجوع به چربش و چربو و چربه شود.

چربی. [چ َ] (مغولی، اِ) لغتی است مغولی که دسته ای از افراد را بدین صفت مینامیده اند. مؤلف تاریخ غازانی نویسد: «... و چربیان را صنعت آن بود که بهر وقت که ایلچی رسیدی پیش رو او را در پیش گرفته بدر خانه ها میرفتند که اینجا فرومی آیند و چیزی می ستدند و در آن روز کمابیش دویست خانه باز می فروختند... و زیلو و جامه ٔ خواب و غزغان و دیگر آلات از خانه ٔ مردم جهت ایلچیان برگرفتندی و اکثر ایلچیان و کسان ایشان ببردندی یا چربیان ببهانه ٔ آنکه ببردند، بازندادندی ». (تاریخ غازانی ص 356 و 357). و جای دیگر نویسد: «... و خلق آسایش یافتند و آن عذابها فراموش کردند و هیچ چربی زهره ندارد که تائی نان یا منی کاه از کسی بخواهد و نام چربیان اصلاً نمانده و مردم از سر فراغت و رفاهیت خاطر سرایهای خوب میسازند...». (تاریخ غازانی ص 360).

فرهنگ عمید

چربی

مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمی‌شود، پیه،
[مجاز] سرشیر،
قیماق،
(اسم مصدر) چرب بودن، روغن‌دار بودن،
[مقابلِ درشتی و خشونت] [مجاز] نرمی، ملایمت، رفق، مدارا، ملاطفت: به ‌هر کار چربی به کار آوری / سخن‌ها چنین پرنگار آوری (فردوسی۲: ۱۲۱۱)،

فرهنگ معین

کاهش

(هِ) (اِمص.) کاستی، نقصان، کاستن.


چربی

(اِمص.) پیه، ماده روغنی که روی آبگوشت جمع می شود، سرشیر، قیماق، (مص ل.) به ملایمت رفتار کردن، مهربانی نمودن. [خوانش: (چَ) [په.] (اِمر.)]

فارسی به عربی

کاهش

استخفاف، اهدا، تخفیض، خصم، نقصان، هبوط، هدوء


چربی

دهن، سمنه، نفط

فارسی به ایتالیایی

کاهش

riduzione

معادل ابجد

قرصی برای کاهش چربی

1154

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری