معنی قرنیز ام دی اف

حل جدول

فرهنگ عمید

قرنیز

پیش‌آمدگی باریک بالای در و پنجره شبیه حاشیه یا سایبان که از آجر یا سیمان می‌سازند،

لغت نامه دهخدا

اف

اف. [اَف ف] (ع مص) اف کردن. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). ازاندوه و تنگدلی و درد، اف گفتن. (از اقرب الموارد).تَأفیف. تأفف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

اف. [اُ] (روسی، پسوند) اداتی است در زبان روسی برای نسبت به پدر یا یکی از اجداد، چنانکه در رمانف، تقی اف، توپچی باشی اف. (یادداشت بخطمؤلف). زاده. پور. منسوب: تقی اف، یعنی تقی زاده.

اف. [اُ] (از ع، صوت، اِ) کلمه ایست که در کراهت و انزجار خاطر و تنبیه طرف مقابل استعمال میکنند. (ناظم الاطباء). کلمه ایست که بهنگام اظهار افسردگی، نفرت و کراهت استعمال کنند. (فرهنگ فارسی معین). آه. آخ. واه. (یادداشت بخط مؤلف): اف بر تو. اف بر من. (یادداشت مؤلف).

اف. [اَ] (پیشاوند) بر. روی. بالا. چنانکه در افسر، افسار، افروختن و نظایر آن. (یادداشت مؤلف).

اف. [اِف ْ ف ُ] (ع اِ) هنگام. وقت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). حین. هنگام. (از اقرب الموارد). اِفّان. تَئِفَّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: کان ذلک علی افه و افّانه، یعنی وقت و هنگامش بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

اف. [اُف ْ فِن ْ] (ع اِ فعل) کلمه ای است که در وقت تنگدلی و زجر گویند و این لفظ بکسی گویند که از او تنگدل و سرگردان شده باشند و او را عیب کنند. (آنندراج). کلمه ٔ کراهت است و در آن چهل لغت آمده: اُف ﱡ. اُف َّ. اُف ِّ. اُف ﱡ. اُفّاً و اُف ه. اُف ُ و اُف َ و اُف ِ و اُف ٌ و اُفاً و اُف و اُفّی بدون اماله و اُفّی به اماله ٔ محض و اُفِّی به اماله ٔ بین بین و الف در هر سه لغت برای تأنیث است. و اُفِّی به کسر الفاء و اُفّوُه ُو اُفﱡه ُ و اُفَّه ُ. اُفِّه ِ. اِف. اِف ﱡ. اِف ِ. اِف.اِفاً. اِف. اِف ٌ. اِفاً. اِف. اِف ٌ. اِفی ̍. اِفّی. اِفّی به اماله و اِفّی. اَف ِّ. اِف. اَف ّ. آف ّ. اَف. آف. اُف. اَف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کلمه ای است که بر تنگدلی و کراهت دلالت دارد و در آن لغاتی است که این صورت از همه مشهورتر است. (از اقرب الموارد). صوتی است که تکلم کرده می شود بدان نزدیک کاری که دشوار نماید و در وقت تنگدلی و زجر گویند و کلمه ای است که بجهت اهانت کسی گویند. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). هنگام کراهت گویند. (زمخشری). کلمه ای است برای نفرین. کلمه ای است که بعلامت ضجرت گویند.کلمه ای نمودن ضجرت را. کلمه ای برای نمودن کراهت است. (یادداشت بخط مؤلف): و لاتقل لهما اف و لاتنهرهما. (قرآن 23/17). || (اِ) هر چیز حقیر از چوب و نی و جز آن که آنرا از زمین بردارند. و منه: افا له و تفاً؛ ای قذرا له. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). آلودگی و ناپاکی. افاً له و علیه، ای قذراً. (از اقرب الموارد). || تراشه ٔ ناخن یا چرک آن یا چرک گوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || چرک گوش. (از اقرب الموارد). زهره ٔ گوش. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی). برخی گفته اند: اف، چرک گوش و تف، چرک ناخن است. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). یا اف بمعنی قلت است و تف از اتباع است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).


دی دی

دی دی. [دَ دَ] (ع اِ صوت) آوازی است که از آن حدی برآورده اند و اصل آن است که نبود برای مردم حدی پس زد اعرابی غلام خود را و گزید انگشتان او را پس میرفت غلام و میگفت دَی ْ دَی ْ و اراده می کرد از آن «یا یدی » [وای دستم] پس سیر کردند شتران بر آواز آن غلام پس گفت اعرابی مر غلام را لازم گیر این آواز را و خلعت داد غلام را پس این است اصل حداء. (منتهی الارب).


دی

دی. (اِ، ق) روز گذشته و آن را دیروز گویند و در سراج اللغات نوشته که دی بکسر بمعنی روز گذشته است. (از غیاث). روز گذشته را گویند. (برهان). روز پیش از امروز. امس. روز گذشته است چنانچه دوش شب گذشته و دیروز و دیشب نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج). روز گذشته از روز حال. (شرفنامه ٔ منیری). روز پیش از روزی که درآنند:
مار یغتنج اگرت دی بگزید
نوبت مار افعی است امروز.
شهید بلخی.
یکی حال از گذشته دی دگرزان نامده فردا
همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا.
دقیقی.
بشد پیش بهرام و گفت ای سوار
همین مایه کردی تو دی خواستار.
فردوسی.
چنین گفت هومان که امروز کار
نباید که چون دی بود کارزار.
فردوسی.
که آن مرد کو دی ز پیشم برفت
به پیکار با من همی گشت تفت.
فردوسی.
بدو گفت رستم که ای نامجوی
نبودیم دی خود بر این گفتگوی.
فردوسی.
با دفتر اشعاربر خواجه شدم دی
من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند.
طیان.
گر نبودم بمراد دل او دی و پریر
بمراد دل او باشم ز امروز فراز.
فرخی.
امروز مرا از تو عذابی است نه چون دی
امسال مرا از تو بلایی است نه چون پار.
فرخی.
فراوان خوشترم امروز از دی
فراوان بهترم امسال از پار.
فرخی.
این همی گفت فرخی را دی
اسب داده ست خسرو ایران.
فرخی.
بمهر اندر کنم تدبیر فردا
که دی را خود نیابد هیچ دانا.
(ویس و رامین).
دی بر رسته ٔ صرافان من بر در تیم
کودکی دیدم پاکیزه تراز در یتیم.
مسعودی.
گفتم [احمد] بیندیشم و دی و دوش در این بودم و هرچند نظر انداختم صواب نمی بینم. (تاریخ بیهقی ص 259 چ ادیب). قاید را گفت: دی و دوش میزبانی بود؟. گفت آری: (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327). فرمان امیر رسید بزبان بوالحسن کودیانی ندیم که نامها در آن باب که دی با خواجه گفته شده بمشافهه به اطراف گسیل کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330).
تیغ بر دوش نه و از دی و از دوش مپرس
گر بخواهی که رسد نام تو تا رکن حطیم
حاسد امروز چنین متواری گشته است و خموش
دی همی بازندانستمی از دابشلیم.
بوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
ای جسته دی ز دستت فردا بدست تو نه
فردا درود باید تخمی که دی بکشتی.
ناصرخسرو.
پیمانه ٔ این چرخ را همه نام
معروف به امروز و دی و فردا.
ناصرخسرو.
هرآنچ امروز بتواند بفعل آوردن از قوت
نیاز و عجز گر نبود و را چه دی و چه فردا.
ناصرخسرو.
پشیمانی از دی نداردت سود
چو چشمت به امروز می ننگرد.
ناصرخسرو.
گر امروز چون دی تغافل کنی
بفردات امروزتو دی شود.
ناصرخسرو.
بفردا مکن طمع و دی شد بگیر
مر امروز را کو همی بگذرد.
ناصرخسرو.
من دی چو تو بودستم دانم که تو امروز
ازرنج محالات شنودن به چه حالی.
ناصرخسرو.
بجای آنچه من دیدستم امروز
سلیم است آنچه دی دیده ست سلمان.
ناصرخسرو.
آن کس که دی همیت فریغون خواند
اکنون بسوی او نه فریغونی.
ناصرخسرو.
از غم آنکه دی از بهر چه خندیدم
خود من امروز بدل خسته و گریانم.
ناصرخسرو.
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار.
خیام.
چنانکه دی و دوش آزرم من داشتید اکنون اگر خواهید که حق نعمت خاندان من گذارده باشید امروز تا آخر روز مرا مهلت دهید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 101). و اپرویز دی بامداد رفت و من حیله کردم که جامه و زینت او پوشیدم. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 101).
دی همه او بوده ای امروز چون دوری از او
ناجوانمردی بود دی دوست و اکنون ناشنا.
سنایی.
هر شب و روز که بر وی بسلامت گذرد
به از امروز بود فردا چون از دی دوش.
سوزنی.
تا دی مثل او مثل موزه و گل بود
و اکنون مثل او مثل موی و خمیر است.
انوری.
دی بامداد عید که بر صدر روزگار
همواره عید باد بتأیید کردگار.
انوری.
دی همی گفتم آه کز ره چشم
دل من نیم کشته ٔ عبر است.
خاقانی.
دی جدل با معطلی کردم
که ز توحید هیچ ساز نداشت.
خاقانی.
خیز و به ایام گل باده ٔ گلگون بیار
نوبت دی فوت شد نوبت اکنون بیار.
خاقانی.
آنچه دی کاشته ای میکنی امروز درو
طمع خوشه ٔ گندم مکن از دانه ٔ جو.
ظهیر.
ای خواجه سخن زیر و زبر میگویی
امروز ز دی سخت بتر میگویی.
ظهیر.
ای فکرت تو مشکل امروز دیده ٔ دی
وی همت تو حاصل امسال داده ٔ پار.
؟ (ازترجمه ٔ تاریخ یمینی).
دی که ز پیش تو بنخجیر شد
تیز تکی کردو عدم گیر شد.
نظامی.
ز فردا و ز دی کس را نشان نیست
که رفت آن از میان وین در میان نیست.
نظامی.
دی برگذر فلان وطنگاه
دیدم صنمی نشسته چون ماه.
نظامی.
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست
در میان آن و این فرصت شمار امروز را.
سعدی.
چو دی رفت و فردا نیامد بدست
حساب از همین یکنفس کن که هست.
سعدی.
از بیابان عدم دی آمده فردا شده.
سعدی.
دی بچمن برگذشت سرو سخنگوی من
تا نکند گل غرور رنگ من و بوی من.
سعدی.
دی بوستان خرم و صحرا و لاله زار
وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی.
سعدی.
دی به امید گفتمش داعی دولت توام
گفت دعا بخود بکن گر بنیاز میکنی.
سعدی.
دی شنیدم که ابلهی میگفت
پدر من وزیرخان بوده ست.
ابن یمین.
دی لعل تو می داد به ما وعده ٔ دشنام
حاجت به تقاضا نبود اهل کرم را.
کاتبی.
- امثال:
دی رفت و پری رفته و روز امروز است. (مجموعه ٔ امثال).
|| دی صاحب غیاث اللغات نویسد: شب تاریک، به این معنی مخفف دیجور و آنچه لفظ دی را مخفف دیجور گویند و سند آن را مصراع خواجه حافظ دانند «ز زلف و رخ نمودی شمس و دی را» خطاست. چه دیجور صفت شب واقع شود نه آنکه دیجور مطلق شب سیاه را گویند و سبب این، غلطی نسخه است و صحیح چنین است «ز زلف ورخ نمودی شمس و فی را» و «فی » بالفتح سایه باشد. در اینصورت مقابله ٔ شمس و فی بمشابهت زلف و رخ درست میشود پس دی را مخفف دیجور فهمیدن موجب عدم فهم است. (غیاث).

فرهنگ معین

قرنیز

سایه بانی که از آجر و سیمان بالای پنجره ها و درهای ساختمان می سازند، نوار باریکی از سنگ، موزاییک و مانند آن در پایین دیوار که برای پیشگیری از کثیف شدن آن نصب می کنند. [خوانش: (قَ) (اِ.)]


اف اف

(اِ. اِ) (اِ.) نام تجارتی وسیله ای برقی برای باز کردن در ساختمان، در بازکن. (فره).

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

قرنیز

رخبام

فرهنگ فارسی هوشیار

قرنیز

برگرفته از قرناس تازی رخبام (اسم) جدولی که از آجر یا سیمان در جهت خارجی ایوان بشکل پیش آمدگی باریک بالای در و پنجره مانند حاشیه یا سایبان سازند.

فارسی به ترکی

معادل ابجد

قرنیز ام دی اف

503

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری