معنی قصرنشین

حل جدول

قصرنشین

شاه


شاه

قصرنشین

مترادف و متضاد زبان فارسی

کاخ‌نشین

پادشاه، قصرنشین،
(متضاد) کوخ‌نشین

لغت نامه دهخدا

کاخ نشین

کاخ نشین. [ن ِ] (نف مرکب، اِ مرکب) قصرنشین. شاه. امیر:
از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم.
صائب.

معادل ابجد

قصرنشین

800

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری