معنی قصرنشین
مترادف و متضاد زبان فارسی
پادشاه، قصرنشین،
(متضاد) کوخنشین
لغت نامه دهخدا
کاخ نشین. [ن ِ] (نف مرکب، اِ مرکب) قصرنشین. شاه. امیر:
از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم.
صائب.
معادل ابجد
800