معنی قصه
فرهنگ معین
حکایت، داستان، خبر، حدیث، بیان حال، بیان احوال، عریضه، عرض حال، سخن، حرف، جمع قصص. [خوانش: (قِ صِّ) [ع. قصه] (اِ.)]
فرهنگ عمید
ماجرایی واقعی یا خیالی، حکایت، داستان،
خبر، حدیث،
عریضه،
بیان احوال،
* قصه پرداختن: (مصدر لازم) = * قصه گفتن: نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویههای غریبانه قصه پردازم (حافظ: ۶۶۶)،
* قصه گفتن: داستان گفتن،
حل جدول
داستان، حکایت
فرهنگ واژههای فارسی سره
داستان
کلمات بیگانه به فارسی
داستان
مترادف و متضاد زبان فارسی
افسانه، حدیث، حکایت، داستان، سرگذشت، سمر، نقل
فارسی به انگلیسی
Anecdote, Fable, Fiction, Narration, Narrative, Parable, Story, Tale
فارسی به ترکی
hikâye, masal
فارسی به عربی
حکایه، قصه
تعبیر خواب
اگر بیند که از بهر مردم قصه می گفت، دلیل که از ترس ستمکاران ایمن گردد. - محمد بن سیرین
اگر درخواب بیند که از بهر مردم قصه می گفت، دلیل است مرادش برآید. اگر بیند که قصه خیر و صلاح و شر و فساد می گفت، دلیل که در بیداری همان کند. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
فرهنگ فارسی هوشیار
سرگذشت داستان، سخن، پیام آگاهی موی چیده (اسم) حکایت داستان سرگذشت، خبر: با عقل خود گر جفتمی من گفتنیها گفتمی خاموش کن تا نشوند این قصه را باد هوا. (دیوان کبیر 9: 1)، سخن، مرافعه دعوی. جمع: قصص. یا خبر برداشتن و قصه رفع کردن. به معنی دادخواهی و مرافعه نزد سلطان یا امیر و یاوزیر بردنست و ظاهرا در قدیم عرض حال را به اختصار می نوشتند و در بالای چوبی نصب می کردند و در بیرون قصر بر منظر پادشاه یا امیر میداشتند (از این رو تعبیر مزبور پدید آمده بود) (امثال و حکم دهخدا که را دادی که نماند ک) فرخی قصه بدهقان برداشت که. . . یا قصه رفع کردن. قصه برداشتن. یا قصه کوتاه. در وقتی گویند که خواهند مطلب را اجمالا بیان کنند و سخن خود را به پایان رسانند القصه الحاصل. یا قصه مختصر. سخن کوتاه.
فرهنگ فارسی آزاد
قَصه، (قٌََهَ، یَقصِهُ) قصد و آهنگ نمودن، متوجه به چیزی شدن، اعتماد کردن، اعتدال ورزیدن و میانه رفتن، به عدالت حکم کردن، مستقیم بودن راه، شکستن، قصیده سرودن،
فارسی به ایتالیایی
fiaba
فارسی به آلمانی
Ma.rchen [noun]
معادل ابجد
195