معنی قضا

لغت نامه دهخدا

قضا

قضا. [ق َ] (ع مص) فرمان دادن و حکم کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و از این باب است: قضی ربک، ای امر و حکم ربک. (منتهی الارب). || مردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب): قضی فلان نحبه، یعنی بمرد. (منتهی الارب).
- قضای ناگهانی، مرگ مفاجات و ناگهانی. (ناظم الاطباء).
|| کشتن: قضی علیه، کشت او را. (منتهی الارب). || رسانیدن حاجت و تمام کردن و روا گردانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): قضی و طره، رسانید حاجت او را. || پند دادن و روان گردانیدن. (منتهی الارب). || وام گذاردن و دین ادا کردن. || واجب کردن. || زبان آوری و بیان کردن. || ساختن چیزی. || آگاهانیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || گذشتن. (از منتهی الارب).

فرهنگ عمید

قضا

(فلسفه) تقدیر و حکم الهی که در حق مخلوق واقع شود،
(صفت) (فقه) نماز یا روزه که در خارج از وقتی که شارع معین کرده به‌جا آورده شود،
(اسم مصدر) [قدیمی] حکم کردن، داوری کردن،
(اسم مصدر) [قدیمی] مردن، درگذشتن،
(اسم مصدر) ادا کردن، گزاردن، روا کردن،
* از‌قضا: (قید) به‌طور پیش‌بینی نشده، قضارا، اتفاقاً: از قضا خورد دم در به زمین / واندکی سوده شد او را آرنگ (ایرج‌میرزا: ۱۹۲)،

حل جدول

قضا

سرنوشت، بجا آوردن و ادا کردن، نمازی که بعد از وقت خوانده شود

مترادف و متضاد زبان فارسی

قضا

دادرسی، داوری، امر، تقدیر، سرنوشت، قدر، ادا، تادیه، ادا کردن

فارسی به انگلیسی

قضا

Accident, Jurisdiction

فارسی به عربی

قضا

حادثه

فرهنگ فارسی هوشیار

قضا

‎ تباهی مشک، پوسیدن ریسمان، سرخ شدن چشم چشم سرخی ‎ (صفت) بجا آوردن ادا کردن، مردن در گذشتن، دادرسی کردن قضاوت. یا منصب (رتبه) قضا ء. شغل قاضی: و از متعینان کرمان. . . که هر دو مقلد منصب قضا بودند، (اسم) تقدیر سرنوشت: حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان. (حافظ 265) توضیح علم حق است بانچه می آید بر احسن نظام و آن عبارت است از حکم الهی است در اعیان موجودات بر آن نحو که هست از احوال جاری از ازل تا ابد. یا قضا ء الهی (حق خدا) . حکم الهی مشیت باری تعالی: قضا ء چنان تقدیر کرد که پیش از وصول بر کیارق ارسلان ارغو را در غلامچه ای بکارد بکشت. یا قضا ء حتمی. عبارت از وجود صور موجوداتست بر آن ترتیب که اراده ازلی ایجاب کرده. یا قضا ء سابق الهی. حکم الهی از آن جهت که مقدم بر قدر است. یا قضا ء علمی. مرتبه ظهور در علم است مقابل عینی. یا قضا ء عینی. مقابل قضا ء علمی، بلا: اگر قضایی رسیده همین جا اولی، (در اصطلاح ترکان عثمانی و ممالک عربی) جزویست از لوا ء شهرستان، نماز یا روزه ای که به هنگام مقرر ادا نشده و بعدا ادا شود. یا از قضا ء. اتفاقا. یا قضا ء را. یا قضا ء آسمانی. سرنوشت تقدیر آسمانی. یا قضا ء آمده. تقدیر فراز آمده: و شعبده قضای آمده باز نگردد. . . یا قضا ء حاجت. رفع حاجت کردن، دفع فضولات بدن کردن تهی کردن شکم. یا قضا ء حاجت رفتن. تخلیه شکم کردن از فضولات.

معادل ابجد

قضا

901

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری