معنی قطار
لغت نامه دهخدا
قطار. [ق َ] (اِخ) دهی از دهستان آجرلو ااز بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 56000 گزی جنوب خاوری مراغه و 24500گزی خاوری شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنه ٔ آن 125 تن میباشد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، نخود، بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قطار. [ق ِ] (ع اِ) یک رسته شتر. (منتهی الارب). القطار من الابل، قطعه علی نسق واحد. ج، قُطُر، قُطُرات. تقول: رأیت قطاراً من الابل و قُطُراً. (اقرب الموارد).شتران قطارشده و بر یک نسق رونده، و در اصطلاحات الشعرا ده شتر فراهم آمده. (آنندراج). || و حالااطلاق آن بر جمعی از هر چیز کنند، و با لفظ بودن و کشیدن و بستن استعمال نمایند. (آنندراج):
از گوزنان هست بر هامون گروه اندر گروه
وز کلنگان هست بر گردون قطار اندر قطار.
امیرمعزی (از آنندراج).
نبوده ست در کوچه ٔ لاله زار
شقایق بدین رنگ هرگز قطار.
ملا طغرا (در تعریف نی، از آنندراج).
کاردلم به کودک شوخی فتاده است
کو همچو بیضه میشکند صد قطار دل.
ملاطغرا (از آنندراج).
به تار موی ببندد هزار زیبا را
چو گل فروش که گل را قطار می بندد.
امیرخسرو (از آنندراج).
ز شرزه شیران افکنده شد سپاه سپاه
ز زنده پیلان آورده شد قطارقطار.
؟ (از آنندراج).
|| مجموعه ٔ اطاقهایی که با لوکوموتیو پشت سر هم روی خطّ آهن حرکت کند. ترن. (از فرهنگ فارسی معین). || ج ِ قطره. (منتهی الارب).
قطار. [ق ُ] (ع اِ) باران بزرگ قطره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
قطار. [ق َطْ طا / ق ُطْ طا] (اِخ) نام آبی است معروف در عرب، و گویا در نجد باشد. (معجم البلدان).
قطار. [ق ِ] (اِخ) موضعی است میان واسط و بصره. (منتهی الارب).
قطار. [ق ِ] (اِخ) شهری است میان شیراز و کرمان. (منتهی الارب).
قطار. [ق َ] (اِخ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 49000 گزی جنوب خاوری مراغه و 16000 گزی شمال خاوری راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنه ٔ آن 408 تن میباشد. آب آن از قوری چای و محصول آن غلات، چغندر، کشمش، بادام، زردآلو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قطار. [ق َ] (اِخ) دهی از دهستان درختگان بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 40000 گزی شمال خاوری کرمان و 3000 گزی شمال راه مالرو شهداد به کرمان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنه ٔ آن 50 تن میباشد. آب آن ازقنات و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فرهنگ معین
یک رشته شتر، در فارسی نام وسیله مسافربری، ترن، صف، ردیف. [خوانش: (قَ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
وسیلهای نقلیه، مرکب از چند واگن که بر روی خط آهن قرار دارد و بهوسیلۀ لکوموتیو حرکت میکند، تِرَن،
چند حیوان بارکش که آنها را پشت سر هم ردیف کنند،
ردیف،
(موسیقی) گوشهای در بیات تُرک،
قَطر
حل جدول
ترن
فرهنگ واژههای فارسی سره
ترن
مترادف و متضاد زبان فارسی
راسته، رده، ردیف، صف، ترن
فارسی به انگلیسی
Aboard, Railroad, Train
فارسی به ترکی
tren
فارسی به عربی
خیط، رتبه، قطار
عربی به فارسی
قطار , سلسله , تربیت کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
اطاقهای راه آهن که پشت سر هم حرکت کنند، یک ردیف شتر
فارسی به ایتالیایی
treno
فارسی به آلمانی
Anlernen, Eisenbahnzug (m), Schweif (m), Trainieren, Zug (m)
واژه پیشنهادی
رج
معادل ابجد
310