معنی قلاش
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
بیکاره، ولگرد، باده پرست، مفلس، حیله گر. [خوانش: (قَ لّ) [تر.] (ص.) کلاش. ]
فرهنگ عمید
بیکاره، ولگرد،
مفلس، بیچیز: کمال نفس خردمند نیکبخت آن است / که سرگران نکند بر قلندر قلاش (سعدی۲: ۴۶۳)،
رند: سرّ قلاشان ندانی راه قلاشان مرو / دیدۀ بینا نداری راه درویشان مبین (سنائی۲: ۶۳۷)،
حیلهگر،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
رند، عیار، لاابالی، دغل، کلاش، خراباتی، شرابخواره، میخواره، بینوا، تهیدست، مفلس، یکلاقبا، افسونگر، افسونساز، لوند، حیلهگر، حیلهباز، محیل، تنها، مجرد، منفرد،
(متضاد) صالح
فارسی به انگلیسی
Drunken
گویش مازندرانی
خراشیدن، نیمه شدن ترک برداشتن
فرهنگ فارسی هوشیار
پستک ترنجیده (تک: قلاش) پستک های ترنجیده کلاش پارسی است بی نام و ننگ لوند مرد (صفت) کوچک و پست ترنجیده. پستک ترنجیده. (صفت) بی نام و ننگ، مفلس تهیدست، بی خیر، مجرد، لوند، حیله باز فریبنده مکار، میخواره باده پرست خراباتی: ساقی بیار جامی در خلوتم برون کش تا در بدر نگردم قلاش و لاابالی (حافظ 324)
معادل ابجد
431