معنی قلب یخی، لعنت به من

حل جدول

قلب یخی، لعنت به من

آلبومی از مازیار فلاحی


قلب یخی ، لعنت به من

آلبومی از مازیار فلاحی


بازیگر سریال قلب یخی

حسین یاری، شریفی نیا، نسرین مقانلو

حسین یاری، سامیه لک، شریفی نیا، نسرین مقانلو، حمید فرخ نژاد، حمید گودرزی، امین حیایی، الناز شاکردوست، آشا محرابی


لعنت

نفرین


یخی

نوعی بستنی

لغت نامه دهخدا

یخی

یخی. [ی َ] (حامص) چگونگی یخ. یخ بودن. نهایت سردی: دهن به این یخی دیده (یا آفریده) نشده است. (یادداشت مؤلف). || (ص نسبی) هرچیز منسوب به یخ: بازیهای یخی، قالبهای یخی، توده های یخی. (یادداشت مؤلف). || یخ فروش. آنکه یخ فروشد. که فروختن یخ پیشه دارد. (یادداشت مؤلف).


لعنت

لعنت. [ل َ ن َ] (ع اِمص) لعنه. اسم است لعن را. قال اﷲتعالی: أن لعنهاﷲ علی الظالمین. (قرآن 44/7).ج، لعان، لعنات. راندگی. (منتهی الارب). فربه. (صحاح الفرس). نفرین. بهل. بهله. رِجس. بُعد. رجم. سب ّ. (منتهی الارب). ضد برکت. (قاموس کتاب مقدس). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: به فتح لام و سکون عین، اسم است از لعن و لعن در اصل لغت به معنی راندن است و شرعاًدور ساختن خداست بنده را از در رحمت خود در این جهان به قطع توفیق از بنده و در جهان دیگر به مبتلی ساختن بنده را به عقوبت کما وقع فی المفردات. و این تعریف در حق کفار بود، اما درباره ٔ مؤمنان لعنت عبارت است از فرودآوردن بنده از پایه ٔ نیکان و مقام صلحا هکذا وقع فی جامع الرموز فی کتاب الایمان:
چو او آفریدم بکردمش رد
همی لعنتش جاودان می سزد.
فردوسی.
مزد یابدهرکه او بر دشمنش لعنت کند
دشمنش لعنت فزون یابد ز ابلیس لعین.
فرخی.
چون معمای مسعدی برسید دیگر روز با من خالی داشت. این خلوت دیری بکشید و بسیار نومیدی کرد و بگریست و گفت: لعنت بر این بدآموزان باد. (تاریخ بیهقی ص 337). میترسم که ناگاه... چون لعنت که بر ابلیس فرودآمد به سر من فرودآیند. (تاریخ بیهقی).
چون نیندیشی که می بر خویشتن لعنت کنی
از خرد بر خویشتن لعنت چرا داری روا.
ناصرخسرو.
چو لعنت کند بربدان بدکنش
همی لعنت او بر تن خود کند.
ناصرخسرو.
وآنگه تو گرد بوحنیفه نگردی
بر فلک مه برند لعنت و فریاد.
ناصرخسرو.
نه بدان لعنت است بر ابلیس
کو نداند همی یمین ز یسار
بل بدان لعنت است کاندر دین
علم داند به علم نکند کار.
سنائی.
سنگ باران ابر لعنت باد
بر زن نیک تا به بد چه رسد.
خاقانی.
یزدانش ز لعنت آفریده
وز تربیتش جهان پشیمان.
خاقانی.
میخواست او نشانه ٔ لعنت کند مرا
کرد آنچه خواست، آدم خاکی بهانه بود.
خاقانی.
صد لعنت باد بر وجودش
بر امت او هزار چندان.
خاقانی.
به لعنت باد تا باشد زمانه
تبارش تیر لعنت را نشانه.
نظامی.
نیکوان رفتند و سنتها بماند
وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند.
مولوی.
مگر کآن سیه نامه ٔ بی صفا
به دوزخ رود لعنت اندر قفا.
سعدی.
نماند ستمکار بدروزگار
بماند بر اولعنت پایدار.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 69).
التعان، تلاعن، لعنت خواندن بر یکدیگر. ملاعنه، لعان، لعنت خواندن شوی و زن بر یکدیگر. (منتهی الارب). ابتهال، لعنت کردن یکدیگر را.
- به لعنت خدا نیرزیدن، به هیچ نیرزیدن.
- امثال:
خودم کردم که لعنت بر خودم باد.
سنگ از جایش پا می شود بد میگوید (یا) تف و لعنت میکند.
لعنت به دکانداری که مشتری خود را نشناسد.
لعنت به کار دست پاچه.
لعنت به همکار بد.
|| (مص) نفرین کردن. || از صورت بگردانیدن. (ترجمان القرآن جرجانی). || (اِ) عذاب.
- لعنهاﷲ، نفرین خدای:
صبغهاﷲ نام آن رنگ لطیف
لعنهاﷲ بوی آن رنگ کثیف.
مولوی.

فرهنگ عمید

یخی

یخ‌زده، منجمد: گوشت یخی،
از جنس یخ: مجسمهٴ یخی،
(صفت نسبی، اسم) یخ‌فروش،
(اسم) ‌نوعی بستنی،

فرهنگ معین

لعنت

(لَ نَ) [ع. لعنه] (اِمص.) نفرین، دشنام.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

لعنت

نفرین، فرنه

فارسی به عربی

لعنت

لعنه


یخی

متجمد

فرهنگ فارسی هوشیار

یخی

(صفت) یخ فروش فروشنده یخ

کلمات بیگانه به فارسی

لعنت

نفرین

معادل ابجد

قلب یخی، لعنت به من

1399

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری