معنی قلت
لغت نامه دهخدا
قلت. [ق َ] (ص) قلتبان است که دیوث و قواده و بی حمیت باشد. (آنندراج).
قلت. [ق َ] (ع اِ) مغاکی در کوه که آب در وی گرد آید. ج، قِلات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ابرد من ماء القلت و القلات. (اقرب الموارد).
- قلت الابهام، مغاک که در زیر انگشت ابهام است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- قلت الثریده، الوقبه. (اقرب الموارد). گودای رویه ٔ خوراک که روغن در آن جمع شود.
- قلت الصدغ، مغاک گیجگاه. (اقرب الموارد).
- قلت العین، مغاک چشم. گوئی: غاض قلت عینه، و هو وقبها. (اقرب الموارد).
|| (ص) مرد کم گوشت. (منتهی الارب): رجل قلت، ای قلیل اللحم. (اقرب الموارد).
قلت. [ق َ] (اِ) نبات الجاروس. (فرهنگ فرانسه ٔ سعید نفیسی). نوع گیاهی است از دسته ٔ گل گاوزبان. گیاهی است که میوه اش از چهار برگه ٔ سخت تشکیل میشود و سی قسم از آن دیده شده و در اغلب نواحی معتدل میروید. نوعی از آن به ارتفاع 50 سانتی متر میرسد و دارای برگهایی است شبیه به پر و گلهایی سفیدرنگ و پرهایی گرد و درخشنده و خاکستری که به آن گیاه مروارید گویند. (از لاروس قرن بیستم). رجوع به حب القلت شود.
قلت. [ق َ ل َ] (ع مص) هلاک شدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و فعل آن ازسمع است. || (اِمص) هلاک. (منتهی الارب).
قلت. [ق َ ل ِ] (ع ص) مرد کم گوشت. (منتهی الارب): رجل قلت، ای قلیل اللحم. (اقرب الموارد). رجوع به قَلْت شود.
قلت. [ق ِل ْ ل َ] (ع مص) قِلّه. نقصان. کم بودن. مقابل کثرت. رجوع به قِلّه شود.
فرهنگ معین
کمی، اندکی، ندرت، نادری. [خوانش: (قِ لَّ) [ع. قله] (اِمص.)]
فرهنگ عمید
کم شدن،
کم بودن،
کمی،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اندک، کم، کمی، معدود، نقصان،
(متضاد) کثرت
فارسی به انگلیسی
Paucity, Poverty, Scantiness, Scarcity
فرهنگ فارسی هوشیار
کمی، نقصان، کم بودن
معادل ابجد
530