معنی قلع
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(~.) [ع. قلعی] (اِ.) ارزیز؛ فلزی است قابل تورق، نرم و نقره ای رنگ.
(قَ لْ) [ع.] (مص م.) از ریشه برآوردن.
فرهنگ عمید
کندن، از بیخ برکندن، ریشهکن ساختن،
* قلعوقمع: ریشهکن ساختن، برانداختن،
فلزی نرم و نقرهایرنگ که قابل تورق و سختتر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتیگراد ذوب میشود و خالص آن در طبیعت پیدا نمیشود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است. برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار میرود. با بسیاری از فلزات نیز ترکیب میشود و آلیاژ میدهد، رصاص، ارزیر،
* قلع لحیمکاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار میرود،
حل جدول
از بین بردن، عنصر شیمیایی فلزی
نابود کردن، از بین بردن
عنصر شماره 50
از بین بردن
فلز لحیم کاری
از بین بردن، عنصر شیمیایی فلزی، نابود کردن، از بین بردن
مترادف و متضاد زبان فارسی
اخراج، تباهی، ریشهکن کردن، سرکوبی، سرنگونی، عزل، کندن
فارسی به ترکی
kalay
فارسی به عربی
علبه
فرهنگ فارسی هوشیار
از بیخ برکندن یا از جای برگردانیدن
فرهنگ فارسی آزاد
قَلع، (قَلَعَ، یَقلَعُ، ایضاً قَلَّعَ و اِقتَلَعَ) از ریشه کندن، جدا کردن از اصل، عزل کردن، تغییر دادن از محل،
واژه پیشنهادی
ارزیر
معادل ابجد
200