معنی قلمه

لغت نامه دهخدا

قلمه

قلمه. [ق َ ل َ م َ / م ِ] (اِ) قطعه های شاخ تر که بر زمین غرس کنند. ترکه ٔکوچک پاره ای از درختان که بر زمین نشانند تا بروید.شاخی از گل یا درخت که مورب برند و بنشانند و آن ریشه آرد و نمو کند. (یادداشت مؤلف). ترکه ٔ سر و ته بریده که بزمین فروبرند تا شاخ و برگ آرد و درختی شود. (یادداشت مؤلف): قلمه ٔ تبریزی. قلمه ٔ چنار. قلمه ٔگل سرخ. قلمه ٔ مو. قلمه ٔ بید. رجوع به قلمچه شود.

قلمه. [ق َ ل َم َ / م ِ] (اِ) نامی است که در آذربایجان به درخت تبریزی دهند. (یادداشت مؤلف). رجوع به تبریزی شود.

قلمه. [ق َ ل َ م َ] (اِخ) دهی است از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین، واقع در23هزارگزی شمال سرپل ذهاب و 3هزارگزی شمال باختر راه فرعی باویسی. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنه ٔ آن 250 تن است. آب آن ازسراب دیزگه و چشمه و محصول آن غلات، دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

فرهنگ معین

قلمه

(قَ لَ مِ) (اِ.) نهال.

فرهنگ عمید

قلمه

[عامیانه، مجاز] قلم‌مانند،
(کشاورزی) قسمتی از شاخۀ درخت که آن را به شکل قلم می‌بُرند و در شرایطی نگه می‌دارند تا ریشه داده و سبز شود،
* قلمه زدن: (مصدر لازم و مصدر متعدی) (کشاورزی)
بریدن قلمه،
کاشتن قلمه،

حل جدول

قلمه

پاجوش

فارسی به انگلیسی

قلمه‌

Cutting, Sapling, Shoot

فارسی به عربی

قلمه

زله، فساد

فرهنگ فارسی هوشیار

قلمه

قلمه زدن نهاله زدن نهاله کاشتن (اسم) آنچه بشکل قلم باشد، شاخه درخت که آن را در زمین فرو کنند تا ریشه بگیرد و نمو کند.

معادل ابجد

قلمه

175

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری