معنی قلوه سنگ کاملا مدور

حل جدول

لغت نامه دهخدا

قلوه سنگ

قلوه سنگ. [ق ُل ْ وَ / وِ س َ] (اِ مرکب) سنگهای صافی نه بزرگ و نه خرد، کمابیش چون گرده ٔ گوسفندی. (یادداشت مؤلف). سنگ های یک مهره بزرگتر از ریگ. || فلاخن. قلماسنگ. (یادداشت مؤلف). رجوع به قلماسنگ شود.


قلوه

قلوه. [ق ُل ْ وَ / وِ] (اِ) کلوه. کلیه. گُرده. یکی از دو غده ٔ بزرگی که بر دو طرف پهلوی انسان و حیوان است و از آن شاش تولید میشود. نام فارسی آن گرده است. این لفظ مبدل از لفظ کلیه ٔ عربی است. (فرهنگ نظام).
- قلوه سنگ، رجوع به این کلمه شود.
- قلوه کن شدن جامه، پاره شدن آن به اندازه ٔ قلوه.
- امثال:
دل دادن و قلوه گرفتن،بانهایت عشق و علاقه به سخنان یکدیگر گوش دادن. مات سخنان هم شدن.


مدور

مدور. [م ُ دَوْ وَ] (ع ص) گرد. مدحرج. چرخی. چنبری. گلوله ای. مستدیر. (یادداشت مؤلف). دایره وار. کروی:
صلتی هان سپری بود که گر خواهم از او
پر توان کرد ز دینار مدور دو سپر.
فرخی.
بچگان زاد مدور همه بی قد و قدم
صد و سی بچه ٔ اندرزده دو دست بهم.
منوچهری.
و شکل آن مدور است چنانکه دایره ٔ پرگار باشد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 138).
از نظر چشم خلق پنهان کرده
چشمه ٔ خورشید را سپهرمدور.
مسعودسعد.
بررس که کردگار چرا کرده ست
این گنبد مدور خضرا را.
ناصرخسرو.
بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند
کز نور هردو عالم و آدم منورند.
ناصرخسرو.
بی دانشان اگر چه نکوهش کنندشان
آخر مدبران سپهر مدورند.
ناصرخسرو.
خاقانی است هندوی آن هندوانه زلف
و آن زنگیانه خال سیاه مدورش.
خاقانی.
دست نمرود بین که ناوک کفر
در سپهر مدور اندازد.
خاقانی.
هر جا که عدل خیمه زند کوس دین بزن
کاین نوبتی ز چرخ مدور نکوتر است.
خاقانی.
و دیگر سطح اشکال هندسی چون مثلثاث ومربعات و کثیرالاضلاع و مدور... برکشید. (سندبادنامه ص 65). اندیشه نمی شود مدور. (سندبادنامه ص 18).
چو شکل مدور شد انگیخته
تفاوت نشد با وی آمیخته.
نظامی.
- مدور صغیر، قلمی است که از مدور کبیر استخراج شده و آن قلم جامعی است که دفاتر حدیث و اشعار را با آن می نوشته اند. (از ترجمه ٔالفهرست ابن ندیم ص 13 و 14 از فرهنگ فارسی معین).
- مدور کبیر، در خط عربی قلمی است که از خفیف النصف استخراج شده و آن را نویسندگان عهد ابن ندیم ریاسی می گفتند و در نوشتن عرایض و دادخواهی بکار می رفته. (از ترجمه ٔ الفهرست ابن ندیم).
|| (اِ) باریطارون. (یادداشت مؤلف). رجوع به باریطارون شود.

مدور. [م ُ دَوْ وِ] (ع ص) آنکه دور می گرداند. (ناظم الاطباء). گرداننده. (آنندراج): دَوَّرَه ُ؛ جعله یدور. (متن اللغه). رجوع به تدویر شود. || گرد و مدور گرداننده ٔ چیزی. (آنندراج). نعت فاعلی است از تدویر به معنی گرد و دایره کردن چیزی را. رجوع به تدویر شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

قلوه سنگ

واژه ی پارسی است گرده سنگ

فرهنگ معین

قلوه سنگ

سنگ های کم و بیش درشت که از ریگ درشت تر ولی از قطعه سنگ کوچک ترند، قطعه ای سنگ نتراشیده. [خوانش: (~. سَ) (اِمر.)]


قلوه

(قُ وِ) (اِ.) کلیه.

فرهنگ عمید

قلوه سنگ

قطعه سنگ کوچک ناتراشیده درشت‌تر از گردو تا اندازۀ یک سیب،


قلوه

کلیه koliye

فارسی به عربی

قلوه سنگ

انقاض


قلوه

خلیه

مترادف و متضاد زبان فارسی

قلوه

کلیه

کالری خوراکی ها

قلوه

۱۰۰گرم ۱۰۵ کالری

فارسی به آلمانی

قلوه

Niere [noun]

معادل ابجد

قلوه سنگ کاملا مدور

613

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری