معنی قمری

لغت نامه دهخدا

قمری

قمری. [ق َ] (اِخ) حجاج بن سلیمان بن افلج مکنی به ابوالازهر. از راویان است. وی از مالک بن افس و لیث بن سعد و دیگران روایت کند و از او محمدبن سلمه ٔ مرادی روایت دارد. در حدیث وی منکرها و خطاهاست. وی به سال 197 هَ. ق. در حالی که بر خر خود سوار بود به مرگ فجاه درگذشت. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود.

قمری. [ق ُ] (ص نسبی) نسبت است به قُمر شهری در مصر. (از معجم البلدان). رجوع به قمر شود.

قمری. [ق َ م َ] (ص نسبی) نسبت است به قمر و آن لقب مسعودبن عمروبن عدی بن محارب ازدی است که چون زیبا بود او را قمر لقب دادند و فرزندان وی را قمری گویند. (اللباب فی تهذیب الانساب).
- سال قمری، سالی است که ماههای آن بر طبق حرکات قمر تنظیم شده و از محرم آغاز میشود بدین صورت: محرم، صفر، ربیع الاول، ربیعالاخر، جمادی الاولی، جمادی الاَّخره، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی القعده، ذی الحجه. ماههای قمری شرعی عبارت است از هنگام رؤیت تا رؤیت هلال ماه دیگر و آن هرگز از سی روز تجاوز نکند و از بیست و نه روز کمتر نباشد و سال قمری معمولاً یازده روز از سال شمسی کمتر است.
- حروف قمری، حروفی هستند که هرگاه الف و لام تعریف بر سرآنها درآید لام آن در آن حروف ادغام نشود وخود بتلفظ آید. حروف قمری چهارده حرفند از این قرار: ء ب ج ح خ ع غ ف ق ک م هَ و ی.

قمری. [ق ُ] (اِ) (پرده ٔ...) نام یکی از پرده های موسیقی است. (یادداشت مؤلف). رجوع به قمر و آهنگ شود.

قمری. [ق ُ] (اِ) پرنده ای است، ماده ٔ آن را قمریه نامند و نر آن را ساق جر و جمع آن قماری، غیرمنصرف است و آن رابه هندی توترو نامند. مرغی است از فاخته کوچکتر و با طوق و بسیار مأنوس و خوش منظر و خوش آواز و گفته اندکه لفظ یا کریم کامل الحروف از صوت آن ظاهر میگردد و دو نوع میباشد، سفید و زرد و از غرایب آثار آن آنکه ابن اثیر در تاریخ خود نوشته که از جمله هدایا که بعض ملوک بقاع هند برای سلطان محمود سبکتکین فرستاده بودند قمری بود که چون طعام زهردار را میدید چشم های آن سرخ و از آن اشک جاری و متحجر میگشت و چون آن حجررا سوده بر جراحات دهن گشاده میپاشیدند بزودی چاق میشد. طبیعت آن در دوم گرم و خشک است افعال و خواص آن موافق مبرودین و مرطوبین و مولد خلط فاسد و اکثر آن محدث وسواس و جذام و مصلح آن ادهان و ادویه ٔ لطیفه است. رجوع به مخزن الادویه شود. در لغت نامه های عربی آن را جنسی از فاخته گفته اند و آنچه را که در زمان ماقمری میگویند مرغی است به اندازه ٔ بچه ٔ کبوتری ولی باریک اندام تر و پرهای سیاه دارد و آن را مانند طوطی الفاظی چند آموزند. (یادداشت مؤلف). مرغی است معروف خوش آواز نر آن را وَرَشان و ساق حُر نیز گویند حشرات از آواز قمری میگریزند. قزوینی گوید از اختصاصات قمریان این است که هرگاه نر آنها مرد ماده ٔ آنها ازدواج نکند. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 73 شود:
پیاده همی رفت [رستم] جویان شکار
به پیش اندر آمد یکی مرغزار
همه بیشه و آبهای روان
به هرجای دراج و قمری نوان.
فردوسی.
اگر از خدمتت دورم به دل شرمندگی دارم
چو قمری طوق بر گردن امیدبندگی دارم.
الاتا بانگ دراج است و قمری
الا تا نام سیمرغ است و طغرل.
منوچهری.
گردن هر قمریی معدن جیمی ز مشک
دیده ٔ هر کبککی مسکن میمی ز دم.
منوچهری.
الا تا درآیند طوطی و سارک
الا تا سرایند قمری و ساری.
زینتی.
همچو قمری به باغ دولت تو
هستم استاده و گشاده دهن.
مسعودسعد.
طاوس ملائک بنوا مدح تو خواند
اندر فنن صدره چو قمری و چو دراج.
سوزنی.
قافله زن یاسمن و گل بهم
قافیه گو قمری و بلبل بهم.
نظامی.
مسلسل گشته بر گلهای حمری
نوای بلبل و آواز قمری.
نظامی.
ندانم نوحه ٔ قمری بطرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی.
حافظ.

قمری. [] (اِخ) پهلوان بیک یکی از دلاوران خراسان است که طبع شعر نیز داشته، از اوست:
در عین وصل مرده ام از بهر یک نگاه
وز شرم عشق تیز برویت ندیده ام.
کو رفیقی تا برم پیغام دلدار آورد
مژده ز انفاس مسیحا سوی بیمار آورد.
(مجمع الخواص ص 36).

قمری. [ق َ م َ] (اِخ) جعفربن عبداﷲبن اسماعیل مکنی به ابوعلی. از محدثان و از مردم مرو است. وی ازابومحمد کامکار ادیب بن عبدالرزاق محتاجی حدیث و ادب اخذ کرد و ابوسعد سمعانی از او حدیث شنید وی در پانصد و سی و اندی درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب).

قمری. [] (اِخ) حسن بن نوح مکنی به ابومنصور. از اطباء نامی بود. او راست: کتاب غنی و منی. (عیون الانباء ج 1 ص 327).

قمری. [ق ُ] (اِخ) محمدتقی دربندی شیروانی. از شاعران ترک و از مردم دربند شیروانات روسیه است. وی در آغاز شبیه گردان بود و غزلیات و قصاید نیکو میسرود و به قمری تخلص میکرد. اشعار نغزی در مصایب کربلا سروده و به نام کنزالمصایب بچاپ رسیده است. سال وفاتش معلوم نیست، در اوایل قرن چهاردهم هجری زنده بوده است. (ریحانه الادب ج 3 ص 317).

فرهنگ معین

قمری

(قُ) [ع.] (اِ.) فاخته.

(قَ مَ) [ع.] (ص نسب.) منسوب به قمر، ماهی.، سال ~سالی که طبق دوازده ماه قمری (گردش انتقالی ماه) حساب شود.

فرهنگ عمید

قمری

محاسبه‌شده براساس گردش انتقالی ماه: سال قمری،

پرنده‌ای خاکی‌رنگ و کوچک‌تر از کبوتر با سر کوچک، گردن کشیده، و نوک باریک، یاکریم، موسی‌کوتقی،

حل جدول

قمری

پرنده ای از راسته کبوتران

مترادف و متضاد زبان فارسی

قمری

صلصل، طوقی، فاخته، کوکو

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

قمری

حمامه، قمری

نام های ایرانی

قمری

دخترانه، نام پرنده ای کوچکتر از کبوتر، یاکریم

عربی به فارسی

قمری

قمری , ماهی , وابسته بماه , ماهتابی , کمرنگ

فرهنگ فارسی هوشیار

قمری

ماهی نازو تلخوم (گویش گیلکی از پرندگان) گرد غلنبه کلم گرد

فرهنگ فارسی آزاد

قمری

قُمِری، نوعی کبوتر است (جمع: قُمر)،

معادل ابجد

قمری

350

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری