معنی قناد

لغت نامه دهخدا

قناد

قناد. [ق َن ْ نا] (اِخ) ابواسامه جد عمروبن حمادبن طلحه از راویان است. (از لباب الانساب).

قناد. [ق َ] (اِخ) موضعی است در مشرق واسط. (منتهی الارب). و نصر گوید: آن نزدیک حوز است. (معجم البلدان).

قناد. [ق َن ْ نا] (از ع، ص، اِ) قندساز و حلوایی. (آنندراج). قندریز. شیرینی ساز. (یادداشت مؤلف). شیرینی فروش. شیرینی پز. شکرریز.
- قنادخانه، جائی که قندسازان در آنجا قند سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج).


قناد بصری

قناد بصری. [ق َن ْ نا دِ ب َ] (اِخ) حبیب از راویان است که از مردم شهر خود روایت کند و از ایوب سنجتیانی روایت دارد. (از لباب الانساب).


قناد کوفی

قناد کوفی. [ق َن ْ نا دِ] (اِخ) طلحهبن عمرو، مکنی به ابوحماد. از راویان است. وی از شعبی و عکرمه و ابن جبیر روایت کند و از او وکیلی روایت دارد. (لباب الانساب).

فارسی به ترکی

قناد‬

şekerci, tatlıcı

فرهنگ عمید

قناد

شیرینی‌فروش، شیرینی‌پز،

حل جدول

قناد

شیرینی فروش

شکرریز


شیرینی پز

قناد

فارسی به عربی

قناد

حلوانی

فرهنگ معین

قناد

قندساز، حلواساز، شیرینی پز. [خوانش: (قَ نّ) [ع.] (ص. اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

قناد

حلواساز، حلوایی، شکرریز، شیرینی‌پز، شیرینی‌فروش

فارسی به انگلیسی

قناد

Confectioner

فرهنگ فارسی هوشیار

قناد

شیرینی فروش، شیرینی پز، شکر ریز


قناد خانه

غندگر خانه پانیذگری

معادل ابجد

قناد

155

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری