معنی قهرمان داستان تاجرونیزی نوشته شکسپیر

لغت نامه دهخدا

شکسپیر

شکسپیر. [ش ِ] (اِخ) ویلیام. بزرگترین شاعر درام نویس انگلستان (متولد استراتفورد 1564، متوفای 1616 م.). از زندگانی وی اطلاعات دقیق در دست نیست. گویند پدرش بازرگانی معروف بود و در آموزش و پرورش سه پسرش کوشش بسیار کرد. شکسپیر در 19سالگی در زادگاه خود با دختری که هشت سال از وی بزرگتر بود ازدواج کرد، ولی این ازدواج ثمره ای جز بدبختی برای او نداشت و او ناگزیر شهر خود را ترک کرد و به لندن رفت و در شهر اخیر مدتی در نهایت فقر روزگار گذرانید و بسبب تهیدستی به نگهبانی اسبان در مقابل درِ تآترها مشغول گردید. علاقه ٔ شدید وی به نمایش موجب شد که در سال 1585 یا 1586م. او را در گروه هنرپیشگان لرد لسستر که اندکی بعد به دریافت عنوان «بازیگران مخصوص ملکه » مفتخر شد بکار گمارند. در سال 1592 در کار بازیگری و نمایشنامه نویسی شهرتی بدست آورد و در سال 1594 نام وی بعنوان یکی از سه بازیگر مهم گروه مزبور برده شده است. این گروه به رهبری یکی از همشهری های شکسپیر رهبری میشد که چند سال بعدتآتر دیگری در لندن تأسیس کرد. شکسپیر در این تآتربا اقتباس از نمایشنامه های باستانی و نمایش نمایشنامه های مضحک افکار عمومی را متوجه خویش کرد و موفقیت بدست آورد... چون خسته و فرسوده شده بود در سال 1611از تآتر دست کشید و به شهر خود نزد خانواده ٔ خویش بازگشت و چندی در گمنامی بسر برد. پس از مرگ وی جسدش را بدون تشریفات در کلیسای استراتفورد بخاک سپردند ولی پس از مدتی بر سر گورش آرامگاهی بزرگ ساختند. شکسپیر را پدر نمایشنامه نویسی انگلستان بشمار می آورند. وی موضوع بسیاری از نمایشنامه ها را از تاریخ روم باستان و کتاب پلوتارخ برگزیده و به نیروی تصور و تخیل بصورت تراژدیهای زیبا درآورده است. سبک نویسندگی او به مکتب کلاسیسم تعلق دارد. نمایشنامه های شکسپیر را به تراژدی، کمدی و نمایشنامه های تاریخی تقسیم میکنند، نمایشنامه های اخیر وی ترکیبی از تراژدی و کمدی است. آثار مهم او عبارتند از: اتللو، مکبث، هملت، جولیوس قیصر، رومئو و جولیت، تاجر ونیزی، لیرشاه، رؤیای شب نیمه ٔ تابستان، هنری ششم، دو نجیب زاده ٔ ورونایی، ریچارد سوم، تیتوس آندرونیکوس، جان شاه، ریچارد دوم، هنری چهارم، هیاهوی بسیار برای هیچ، هنری پنجم، تروئیلوس و کرسیدا، آنتونیوس و کلئوپاترا، تیمون آتنی، پریکلس، کوریولانوس، قصه ٔ زمستانی، هنری هشتم. اشعار غنایی شکسپیر نیز از شاهکارهای انگلیسی است، از جمله ٔ منظومه های اوست: ونوس و آدونیس، زایر پرشور، غزلیات. (از فرهنگ فارسی معین).


نوشته

نوشته. [ن َ وَ ت َ / ت ِ] (ن مف) پیچیده. درنوردیده. (برهان قاطع). نوردیده:
نوشته به دستار چیزی که برد
چنان هم نوشته به بیژن سپرد.
فردوسی.
|| طی شده. گذشته. ماضی: از روزگار گذشته و قرن های نوشته. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 118).

نوشته. [ن ِ وِ ت َ / ت ِ] (ن مف) کتابت کرده شده. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). نوشته شده. که بر آن چیزی نگاشته یا نقشی کشیده باشند. مقابل نانوشته به معنی کاغذ سفید که بر آن چیزی ننوشته اند:
از برگ چون صحیفه بنوشته شد زمین
وز ابر چون صلایه سیمین شد آسمان.
فرخی.
|| مرقوم شده. مسطورشده. (ناظم الاطباء). آنچه با قلم و مداد و دیگر ابزار نوشتن بر کاغذ و امثال آن نگاشته باشند. خط. مطلب. مکتوب. || (اِ) نامه. کتابت. (آنندراج). مکتوب. رقعه. رقیمه. مرقومه. (یادداشت مؤلف). مراسله. (فرهنگ فارسی معین). دستخط: این نوشته ای است از جانب بنده ٔخدازاده ٔ بنده ٔ خدا ابوجعفر امام قائم بامراﷲ. (تاریخ بیهقی ص 306). صاحب کافی اسماعیل بن عباد مسرعان دوانید و نوشته ها نوشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 59). نوشته ای بدو نوشت و در استمالت و استعطاف او انواع سحر و تمویه به کار آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 225). به حسام الدوله تاش رسول فرستاد و نوشته نوشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 61). || اثر مکتوب. کتاب. تألیف. تصنیف:
تاریخ نویس عشقبازی
گوید ز نوشته های تازی.
نظامی.
|| سند کتبی.حجت. قبض. تمسک. قباله. سند مکتوب دین و جز آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب ِ «نوشته دادن » شود. || سرنوشت. قضا. قدر. تقدیر. نبشته. آنچه مقدر شده است. (یادداشت مؤلف):
نوشته نگردد به پرهیز باز
نباید کشیدن سخنها دراز.
فردوسی.
نه از دانش دگر گردد سرشته
نه از مردی دگر گردد نوشته.
فخرالدین اسعد.
نوشته جاودان دیگر نگردد
به رنج و کوشش از ما برنگردد.
فخرالدین اسعد.
دوران همی نویسد بر عارضش خط خوب
یارب نوشته ٔ بد از یار ما بگردان.
حافظ.
|| (ن مف) محتوم. حتم. (یادداشت مؤلف). ناگزیر. متحتم. شدنی. تغییرناپذیر: اجل نوشته. قضای نوشته:
فرق شاهی و بندگی برخاست
چون قضای نوشته آمد پیش.
سعدی.
مرا از ازل عشق شد سرنوشت
قضای نوشته نشایدسترد.
حافظ (از امثال و حکم).
|| تقدیرشده. مقدرشده. تعیین شده:
از او گر نوشته به من بر بدی است
نگردد به پرهیز کآن ایزدی است.
فردوسی.
نوشته مگر بر سرم دیگر است
زمانه به دست جهان داور است.
فردوسی.
گرت زندگانی نوشته ست دیر
نه مارت گزایدنه شمشیر و تیر.
سعدی.
- نوشته دادن، تعهد سپردن. سنددادن. التزام دادن.
- نوشته گرفتن، سند و حجت و تعهد گرفتن. متعهد و ملزم کردن.

فرهنگ فارسی هوشیار

نوشته

(اسم) نوردیده طی شده. ‎ (اسم) تحریر شده: جمع: نوشتجات، (اسم) نامه مراسله: ((بخط او پس از آن نوشته ای بافتند که بتازی بدوستی نوشته بود. . . ))

فرهنگ عمید

نوشته

پیچیده‌شده: نَوَشته به دستار چیزی که برد / چنان هم که بستد به بیژن سپرد (فردوسی: ۳/۳۷۵)،
درنوردیده‌شده، طی‌شده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

نوشته

اثر، خط، دستخط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، کتیبه، مراسله، مرقوم، مرقومه، مسطور، مکتوب، مندرج، منشور، نامه، نبشته،
(متضاد) گفته

فارسی به عربی

نوشته

خطابه، نقش

فارسی به ایتالیایی

نوشته

scritto

معادل ابجد

قهرمان داستان تاجرونیزی نوشته شکسپیر

2952

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری