معنی قور
لغت نامه دهخدا
قور. [ق َ] (ع اِ) رسن ازپنبه ٔ نیکو و نو. || پنبه ٔ نو یا پنبه ٔ یک ساله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج).
قور. [ق َ] (ع مص) بر سر هر دو پای رفتن تا آواز آن شنیده نشود. || فریب دادن شکار را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). || گرد بریدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرد بریدن چیزی را. (آنندراج). || خسته کردن زن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شکستن و کندن چشم را. قار الرجل فلاناً؛ قَفَاءَ عینه. (از اقرب الموارد).
قور. [ق َ وَ] (ع مص) یک چشم شدن. (منتهی الارب). || (اِمص) یک چشمی. (منتهی الارب) (آنندراج).
قور. (اِ) بر وزن مور، پنبه را گویند و به عربی قطن خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به قَور شود. || بمعنی خصیه هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء). ظاهراً محرف غور = غر (دبه خایه). (حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به غر شود. || گره و برآمدگی در اعضا و غیر آن را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء). || نشانه ای که در بلندی گذارند جهت تیر انداختن. (ناظم الاطباء).
قور. (ترکی، اِ) کمربند. (سنگلاخ). || مخفف قوران به معنی سلاح. (سنگلاخ) (فرهنگ نظام). اسلحه. رجوع به قوران شود.
ترکیب ها:
- قورخانه. قورچی. رجوع به مدخلهای قورخانه وقورچی شود.
|| چینه ٔ دیوار و اساس و بنیاد. || شرر و اخگرهای ریزه است که زیر خاکستر بماند. || حلقه حلقه نشستن اهل سور و جشن. || مثل و کفو. || نشانه ای که از طلا و نقره ٔ مدور ساخته بر سر چوب قاباق نصب کنند. (سنگلاخ).
قور. [] (اِخ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، سکنه ٔ آن 23 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، شلغم و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فرهنگ معین
[تر.] (اِ.) سلاح.
فرهنگ عمید
سِلاح،
حل جدول
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
یک چشم شدن، یک چشمی هم آوای قبر ریسمان پنبه ای خایه، زگیل ترکی زینه ساز و برگ (اسم) مهمات جنگی ساز و برگ جنگی جبه سلاح.
معادل ابجد
306