معنی قور

لغت نامه دهخدا

قور

قور. [] (اِخ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، سکنه ٔ آن 23 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، شلغم و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

قور. [ق َ وَ] (ع مص) یک چشم شدن. (منتهی الارب). || (اِمص) یک چشمی. (منتهی الارب) (آنندراج).

قور. [ق َ] (ع اِ) رسن ازپنبه ٔ نیکو و نو. || پنبه ٔ نو یا پنبه ٔ یک ساله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج).

قور. [ق َ] (ع مص) بر سر هر دو پای رفتن تا آواز آن شنیده نشود. || فریب دادن شکار را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). || گرد بریدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرد بریدن چیزی را. (آنندراج). || خسته کردن زن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شکستن و کندن چشم را. قار الرجل فلاناً؛ قَفَاءَ عینه. (از اقرب الموارد).

قور. (اِ) بر وزن مور، پنبه را گویند و به عربی قطن خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به قَور شود. || بمعنی خصیه هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء). ظاهراً محرف غور = غر (دبه خایه). (حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به غر شود. || گره و برآمدگی در اعضا و غیر آن را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء). || نشانه ای که در بلندی گذارند جهت تیر انداختن. (ناظم الاطباء).

قور. (ترکی، اِ) کمربند. (سنگلاخ). || مخفف قوران به معنی سلاح. (سنگلاخ) (فرهنگ نظام). اسلحه. رجوع به قوران شود.
ترکیب ها:
- قورخانه. قورچی. رجوع به مدخلهای قورخانه وقورچی شود.
|| چینه ٔ دیوار و اساس و بنیاد. || شرر و اخگرهای ریزه است که زیر خاکستر بماند. || حلقه حلقه نشستن اهل سور و جشن. || مثل و کفو. || نشانه ای که از طلا و نقره ٔ مدور ساخته بر سر چوب قاباق نصب کنند. (سنگلاخ).

فرهنگ عمید

قور

سِلاح،

حل جدول

قور

اسلحه

سلاح

اسلحه، سلاح

گویش مازندرانی

قور

منجمد شدن

قبر گور

فتق

فرهنگ فارسی هوشیار

قور

‎ یک چشم شدن، یک چشمی هم آوای قبر ریسمان پنبه ای ‎ خایه، زگیل ترکی زینه ساز و برگ (اسم) مهمات جنگی ساز و برگ جنگی جبه سلاح.

فرهنگ معین

قور

[تر.] (اِ.) سلاح.

معادل ابجد

قور

306

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری