معنی قوس
لغت نامه دهخدا
قوس. [ق َ] (اِخ) (ذو الَ...) لقب سنان بن عامر بدان جهت که کمان خود را در عوض هزار شتر در نزدحارث بن ظالم نعمان اکبر گرو گذاشت. (منتهی الارب).
قوس. [ق َ] (ع مص) اندازه کردن چیزی را به چیزی مانند وی در حکم. || سبقت بردن و پیشی گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || راست کردن و صف کشیدن اسبان رهان را وقت تاختن. قاس الخیل، راست کرد و صف کشید اسبان رهان را وقت تاختن. (منتهی الارب).
قوس. [ق َ] (ع اِ) کمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤنث است و تصغیر آن قویسه میشود و گاهی آن را مذکر کنند و تصغیر آن را قویس گیرند. (ااز قرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ذراع. (اقرب الموارد). گز بدانجهت که مذروع را با آن قیاس کنند. قول خدای تعالی: فکان قاب قوسین أو أدنی، یعنی دو کمان عربی یا بقدر دو گز. (منتهی الارب). || باقیمانده ٔ خرما در تک خنور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || آنچه گرو بندند در اسب دوانیدن و جز آن. (منتهی الارب). || هرچه به هیأت قوس، منحنی باشد، چون قوس پل و قوس دایره و قوس قزح. (از اقرب الموارد). || در هندسه و هیأت حصه ای از محیط دایره است. (فرهنگ نظام).
- قوس الرجل، آنچه از کمر وی منحنی باشد. (از اقرب الموارد).
- قوس السماء، عبارت است از نصف فلک و ربع مسکون یا غیر آن چرا که چون تمام فلک مرئی و غیرمرئی بشکل دایره تصور شود پس نصف آن یا ثلث آن یا ربع آن البته بصورت قوس باشد یا آنکه قوس السماء، قوس قزح مراد باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات).
- قوس النهار، عبارت است از مقدار مسافت سیر ظاهری شمس از افق مشرقی تا افق مغربی چرا که چون تمام فلک مرئی و غیر مرئی را بصورت دایره فرض کنیم نصف آن بالضروره بشکل قوس باشد پس نصف مرئی فلک را که مسیر شمس در روز باشد قوس النهار گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات).
- قوس قزح، رجوع به مدخل قوس قزح شود.
قوس. [ق َ] (اِخ) برجی است در آسمان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). نام برج نهم از دوازده برج فلکی که کمان و کمان گردون نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام برج نهم از بروج دوازده گانه است که ستاره هایش شکل مرد تیرانداز فرض شده. (از فرهنگ نظام). در جامع الحکمتین آمده: از دوازده برج که جملگی فلک بدان منقسم است، سه برج آتشی است و سه برج خاکی است و سه برج بادی است و سه برج آبی. آتشی حمل و اسد و قوس است... (جامع الحکمتین چ کربن و معین ص 272). حوت و قوس هر دو خانهای مشتری اند. (همان کتاب ص 286):
چون حمل چون ثور چون جوزا و سرطان و اسد
سنبله، میزان و عقرب، قوس و جدی و دلو و حوت.
؟
قوس. [ق َ وَ] (ع اِمص) کوژی پشت. (منتهی الارب). || (مص) کوژپشت شدن. (از اقرب الموارد).
قوس. [ق َ وِ] (ع ص) زمانه ٔ تنگ و دشوار. (منتهی الارب). زمان صعب. (از اقرب الموارد).
قوس. [] (اِ) نوعی از سمک بحری است. || به عجمی نبات وج. (فهرست مخزن الادویه).
قوس. (ع اِ) صومعه ٔ ترسایان. (برهان). عبادت خانه ٔ راهبان. (منتهی الارب). صومعه ٔ راهب و گویند. سرصومعه است. (اقرب الموارد). و آن فارسی معرب است. (المعرب جوالیقی ص 278). || خانه ٔ شکاری. (منتهی الارب). خانه ٔ شکارچی. (از اقرب الموارد). || (اِ صوت) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).
فرهنگ معین
کمان، نام یکی از صورت های فلکی جنوبی.3- بخشی از محیط دایره. [خوانش: (قُ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
(نجوم) نهمین صورت فلکی منطقهالبروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد،
نهمین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با آذر، تیرانداز،
(اسم مصدر) خمیدگی،
[جمع: اَقواس] [قدیمی] = کمان
* قوسوقزح: = رنگینکمان
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
کمان
کلمات بیگانه به فارسی
کمان
مترادف و متضاد زبان فارسی
انحنا، خم، شیز، کمانه، کمان، وتر، طاق، آذرماه
فارسی به انگلیسی
Arc, Arch, Bow, Bucket, Curve, Meniscus
فارسی به عربی
حبل، قوس، نبال
عربی به فارسی
کمان , طاق , قوس , بشکل قوس یاطاق دراوردن , () ناقلا , شیطان , موذی , رءیس , اصلی , پیشوندی بمعنی رءیس و کبیر و بزرگ , خم شدن , تعظیم کردن , مطیع شدن , تعظیم , قلا ب , کروشه
فرهنگ فارسی هوشیار
کمان، نام برج نهم از 21 برج فلکی
فرهنگ فارسی آزاد
قَوس، صورتی فَلَکی است، ماه نهم از دوازده ماه شمسی برابر آذرماه،
قَوْس، کَمان (که با آن تیر پرتاب می کنند)، نیم دایره- آنچه به شکل نیم دایره باشد- طاق- (جمع:اَقْواس-قِیاس-قُسِیّ- اَقْوُس- اَقْیاس)،
فارسی به آلمانی
Bogen (m), Wölbung (f), Bogen [noun]
معادل ابجد
166