معنی قیاس

لغت نامه دهخدا

قیاس

قیاس. (ع اِ) ج ِ قوس. (از اقرب الموارد). رجوع به قوس شود. || (مص) به ناز خرامیدن. (از اقرب الموارد). || اندازه گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندازه گرفتن دو چیز. دو چیز را با هم سنجیدن. (فرهنگ فارسی معین). برابر گرفتن با کسی در قیام و بر روشی رفتن که دیگری بر آن رفته باشد. و با لفظ کردن و گرفتن مستعمل. (آنندراج). رجوع به قیاس کردن و قیاس گرفتن شود. || (اِمص) اندازه گیری. سنجش. (فرهنگ فارسی معین). || (اِ) مشابه: هذا قیاس ذاک، اذا کان بینهما مشابهه. (اقرب الموارد). || اندازه. (فرهنگ فارسی معین).
- بی قیاس، بی اندازه، بی حد:
نوازشگریها رود بی قیاس.
نظامی.
که فلان نعمت بی قیاس دارد. (گلستان).
|| (اِمص) تخمین. حدس. (فرهنگ فارسی معین): یکی از آن طلایه داران گفت: لشکر بسیار ندیدیم... بقیاس من بیش از سد تن نبودند. (سمک عیار ج 1 ص 240). || (اصطلاح منطق) و آن را انالوطیقای اول خوانند، گفتاری است مرکب ازدو یا چند قضیه که تسلیم به آن موجب تسلیم و پذیرش قولی دیگر میباشد که نتیجه ٔ آن است. خواجه ٔ طوسی در تعریف قیاس گوید: قیاس قولی باشد مشتمل بر زیادت از یک قول جازم، چنانکه از وضع آن قولها بالذات قولی دیگر جازم معین بر سبیل اضطرار لازم آید: مثال: هر انسان حیوان است و هر حیوان جسم است نتیجه: هر انسان جسم است. (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 186). صدق قیاس مستلزم صدق نتیجه بود و کذب نتیجه مستلزم کذب قیاس، اما از کذب قیاس کذب نتیجه لازم نیاید و نه ازصدق نتیجه صدق قیاس چه این لازم عامتر از ملزوم است، پس بسیار بود که قیاس کاذب بود. نتیجه ٔ صادق نه بر آن وجه که صدق آن نتیجه مستفاد از آن قیاس باشد، بلکه بر آن وجه که آن نتیجه فی نفس الامر صادق بود. (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 298). استدلال سه گونه است یا بعبارت صحیحتر سه وجه پیدا میکند: قیاس، استقراء و تمثیل. قیاس به آنگونه استدلال میگویند که ذهن را از کلی به جزئی یا از اصل به نتیجه و از قانون به موارد اطلاق آن برساند، مثلاً وقتی از تعریف دایره این نتیجه را میگیریم که «شعاعهای دایره با هم مساوی هستند» و از این قانون که «آب در صد درجه حرارت و 760 درجه فشار هوا به جوش می آید» حکم می کنیم به اینکه «آبی که در کاسه است نیز در صد درجه حرارت و 760 درجه فشار هوا به جوش خواهد آمد». از این مقدمه ٔ کلی که انسان فناناپذیر است به این نتیجه میرسیم که «پرویز فناناپذیر است » به استدلال قیاسی پرداخته ایم. (فرهنگ فارسی معین از روانشناسی تربیتی تألیف سیاسی ص 257). ج، قیاسات.
ترکیب ها:
- قیاس استثنایی. قیاس اصولی. قیاس اقترانی. قیاس بسیط. قیاس جلی. قیاس خطابی. قیاس خفی. قیاس خلف. قیاس دور. قیاس سفسطی. قیاس سوفسطایی. قیاس شرطی.قیاس شعری. قیاس غیرکامل. قیاس فراسی. قیاس فی نفسه.قیاس کامل. قیاس کردن. قیاس مساوات. قیاس مستقیم. قیاس معکوس. قیاس مغالطی. قیاس مقاومت. قیاس مفصول. قیاس موصول. رجوع به هر یک از این ماده ها در ردیف خودشود.
|| (اصطلاح اصول) قیاس عبارت از آشکار ساختن شبیه حکم و علت یکی از دو قول است در قول دیگر. ذکر آشکار کردن بجای اثبات برای آن است که قیاس هیچ حکمی را به اثبات نمی رساند، بلکه آن را ظاهر مینماید و ذکر شبیه حکم و علت برای احتراز از بیان انتقال اوصاف یکی از دو قول است بقول دیگر. قیاس ممکن است هم بین دو شی ٔ موجود صورت بگیرد و هم بین دو معدوم و آن بر دو قسم است: قیاس جلی و قیاس خفی. قیاس جلی آن است که فهم آن را به آسانی دریابد و بپذیرد و خفی بعکس آن است و این نوع دوم جزو استحسان شمرده میشود. (از تعریفات جرجانی ص 78).
- اصحاب قیاس، اصحاب رأی. گروهی از فقها از پیروان ابوحنیفه که بقیاس در احکام شرعی عمل کنند و آن را در شمار ادله آرند و حجت دانند.
ترکیب ها:
- قیاس اصولی. قیاس اولویت. قیاس بطریق اولی. قیاس جلی. قیاس خفی. قیاس شبه. قیاس ظنی. قیاس علت. قیاس قطعی. قیاس مستنبطالعلّه. قیاس منصوص العلّه. رجوع به هر یک از این ماده ها در ردیف خود شود.

قیاس. [ق َی ْ یا] (ع ص) اسب تازنده. (منتهی الارب). الذی یرسل الخیل. (اقرب الموارد).

قیاس. (اِخ) دهی است از دهستان کچلرات بخش پلدشت شهرستان ماکو، سکنه ٔ آن 209 تن. آب آن از چشمه و مسیل. محصول آن غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قابل قیاس

قابل قیاس. [ب ِ ل ِ] (ص مرکب) قیاس کردنی. قیاس پذیر.

فارسی به انگلیسی

قیاس‌

Analogy, Comparison

فرهنگ عمید

قیاس

برسی چیزی با روی چیز دیگر از روی مشابهت، سنجش، مقایسه،
اندازه‌گیری،
گمان،
(اسم) اندازه،
* قیاس مع‌الفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بی‌آنکه مناسبت و اشتراکی میان آن دو باشد،

حل جدول

قیاس

سنجش

سنجیدن، اندازه گیری

فارسی به عربی

قیاس

اختطاف، تناظر، حث

فرهنگ معین

قیاس

(مص ل.) سنجیدن، اندازه گرفتن، (اِ.) اندازه و مقدار، استخراج نتیجه جز ی ی از کلی. [خوانش: (قِ) [ع.]]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

قیاس

سنجش، هم سنجی، هم سجی، فرا سنجی

مترادف و متضاد زبان فارسی

قیاس

استقرا، پیمایش، تشبیه، سنجش، مقایسه

فرهنگ فارسی هوشیار

قیاس

اندازه گرفتن، سنجیدن

فرهنگ فارسی آزاد

قیاس

قِیاس، (قایَسَ، یُقایِسُ، مُقایَسَه و قِیاس) دو چیز را با هم سنجیدن، دو چیز را نسبت بهم اندازه گرفتن، وجوه تَشابُه و اختلاف دو امر یا دو شیئی را سنجیدن،

قِیاس، غیر از معانی مصدری، کلامی است مرکب از چند قضیه که قبول یکی پذیرش دیگری را ایجاد نماید مثلاً: جسم انسان از ماده است، ماده تجزیه و فانی می گردد، پس جسم انسان تجزیه و فانی می گردد،

فارسی به آلمانی

قیاس

Entfu.hrung

معادل ابجد

قیاس

171

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری