معنی قیام کردن

لغت نامه دهخدا

قیام کردن

قیام کردن.[ک َ دَ] (مص مرکب) برخاستن. ایستادن:
قیام خواستمت کرد و عقل میگوید
مکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام.
سعدی.
- قیام کردن به کاری، آن را بنحو شایسته انجام دادن:
در این مقام اگر می مقام باید کرد
به کار خویش نکوتر قیام باید کرد.
ناصرخسرو.
و به ایفای نذور و نوافل قیام کرد. (سندبادنامه ص 279).
|| شورش کردن. انقلاب کردن. کودتا کردن.


قیام

قیام. [ق َی ْ یا] (ع ص) قَیّوم. (منتهی الارب). رجوع به قیوم شود.

قیام. (ع مص) معتدل شدن. (ازاقرب الموارد). || بسته شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قام الماء؛ بسته شد آب. (منتهی الارب). || ایستاده شدن ستور از سستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قامت علیه الدابه؛ کلت فلم تبرح مکانها. || دوام و ثبوت داشتن. (از اقرب الموارد). || رواج پیدا کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قامت السوق، رواج گرفت بازار و روایی یافت یا کاسد گردید. (منتهی الارب). || ظاهر و ثابت شدن. قام الحق، ظهر و ثبت. (اقرب الموارد). || به درد آوردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قام ظهره به، به درد آورد اورا یا دردگین کرد پشت وی را. (منتهی الارب). || قیمت کنیز بصد دینار رسیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || راست شدن کار. (منتهی الارب). || قیام نمودن بشأن اهل خود و کفالت کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مطالبه کردن از مدیون. (از اقرب الموارد). || شروع کردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || مایحتاج زن را بر خود گرفتن و به حال او پرداختن و تیمار نمودن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قَوم و قامَه شود. || برخاستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ایستادن. بلند شدن. قیام در لغت انتصاب (ایستادن) است و مراد از آن قیام بعبادات و احکام شریعت و طریقت است.
- روز قیام، روز قیامت:
گیتی بمثل سرای کار است
تا روز قیام و نفخت صور.
ناصرخسرو.
- قیام باﷲ، استقامت داشتن در بقاء بعد از فنا و عبور کردن بر همه ٔ منازل و سیر کردن از اﷲ باﷲ. در اﷲ به بیرون آمدن از همه ٔ رسوم. شیخ گوید: ها در لفظ اﷲ دلالت دارد بر اینکه انتهای همه به غیب مطلق است. (از تعریفات).
- قیامت قیام، که برخاستنش قیامت بپا کند:
ماه چنین کس ندیدخوش سخن و خوش خرام
ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام.
سعدی.
- قیام قیامت، بپا شدن آن.
- قیام ﷲ، بیداری از خواب غفلت و برخاستن از خواب عبرت در حال سیر الی اﷲ است. (تعریفات).
|| (اِ) قیام الامر؛ آنچه بدان قائم باشد و مایه ٔ درستی و آراستگی آن. گویند: فلان قوام اهله و قیام اهله. (منتهی الارب).و بهمین معنی است قول خدای تعالی: لاتؤتواالسفهاء اءَموالکم التی جعل اﷲ لکم قیاماً. (منتهی الارب). رجوع به قِوام شود.

قیام. [ق ُی ْ یا] (ع ص، اِ) ج ِ قائم. (منتهی الارب). رجوع به قائم شود.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

قیام کردن

‎ برخاستن، برانگیخته شدن، انجام دادن (مصدر) برخاستن، انجام دادن اجرا کردن: مختال آنست که خود را عظیم داند. . . و بحقوق الله قیام نکند، مشغول شدن.

حل جدول

قیام کردن

سر برداشتن

سربرداشتن


قیام

شورش، به پا خاستن، جنبش

موشک بدون بال ساخت ایران

فرهنگ عمید

قیام

برخاستن، ایستادن، به‌پا خاستن،
جنبش، نهضت،
(فقه) ایستادن در نماز،
[قدیمی، مجاز] نماز،
* قیام ‌کردن: (مصدر لازم) برخاستن، به‌پا خاستن،

فرهنگ معین

قیام

(قِ) [ع.] (مص ل.) به پا خاستن، ایستادن.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

قیام

خیرش، خیزش، شورش

کلمات بیگانه به فارسی

قیام

شورش، خیزش

مترادف و متضاد زبان فارسی

قیام

اغتشاش، انقلاب، خیزش، رستاخیز، شورش، نهضت، ایستادن، برخاستن، بلندشدن،
(متضاد) قعود

فارسی به عربی

قیام

انتفاضه، تمرد

معادل ابجد

قیام کردن

425

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری