معنی قیسی
لغت نامه دهخدا
قیسی. [ق َ / ق ِ] (اِ) نوعی از زردآلو. (از آنندراج) (غیاث اللغات). یکی از انواع زردآلو که بسیار شیرین و مطبوع است و در اطراف دماوند فراوان است. (فرهنگ فارسی معین): دانه ٔ قیسی را اگر مغزش را تنها در زمین بکاری چیزی نروید چون با پوست بهم بکاری بروید، پس دانستم که صورت نیز در کارست نماز نیز در باطن است. (فرهنگ فارسی معین از فیه مافیه چ فروزانفر ص 143). || زردآلوی خشک شده و برگه زردآلو که بنام کِشْته و برگه نیز نامیده میشود. || شفتالوی خشک شده. || زردآلویی که خشک کنند و مغز بادام یا هسته ٔ زردآلوآگین و حشو او کنند. (فرهنگ فارسی معین).
قیسی. [ق َ] (ص نسبی) منسوب به قیس که شخص یا موضعی است. (ریحانه الادب).
قیسی. [ق َ] (اِخ) ابراهیم بن محمدبن ابراهیم مالکی، مکنی به ابواسحاق و ملقب به برهان الدین و موصوف به علامه. از نحویان بزرگ و از شاگردان زینب بنت الکمال و ابوحیان محمدبن یوسف بود. او راست: اعراب القرآن یا ترکیب القرآن یا المجید فی اعراب القرآن المجید. وی بسال 742 هَ. ق. درگذشت. (روضات الجنات ص 48) (ریحانه الادب ج 3 ص 328).
قیسی. [ق َ] (اِخ) مکی بن ابیطالب حموش بن محمدبن مختار نحوی مقری [معری]، مکنی به ابومحمد. محدث نحوی در مصر و مکه استماع حدیث نمود و علوم قرآنی فراگرفت و در جامع قرطبه خطبه خواند. او راست. 1- اعراب القرآن 2- التبصره فی القرأات السبعه. 3- جمع الجوامع در نحو. 4- شرح الوقف التام. 5- الموجز فی القرأات. 6- الوقف فی کلا و بلی. 7- الهدایه الی بلوغ النهایه فی معانی القرآن. وی بسال 437 هَ. ق. درگذشت. (روضات الجنات ص 49) (ریحانه الادب ج 3 ص 328).
فرهنگ معین
(قَ یا قِ یْ) (اِ.) نوعی از زردآلو.
فرهنگ عمید
نوعی زردآلوی خوشطعم و درشت،
خشککردۀ این نوع زردآلو،
حل جدول
نوعی زردآلو
فرهنگ فارسی هوشیار
نوعی از زرد آلو که خوش طعم است
معادل ابجد
180