معنی قین
لغت نامه دهخدا
قین. [ق َ] (ع مص) نیکو و راست کردن آهنگر آهن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قان القین الحدید؛ سواه. (اقرب الموارد). || فراهم آوردن شکافتگی چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قان الشی ٔ؛ لمه. (اقرب الموارد). || نیکو کردن. (منتهی الارب). اصلاح کردن. قان الاناء؛ اصلحه. (اقرب الموارد). || آرایش کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || آفریدن. (منتهی الارب). قان اﷲ فلاناً علی کذا؛ خلقه. (اقرب الموارد). || (اِ) بنده. ج، قیان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || آهنگر. (منتهی الارب). آهنگر. و بر هر سازنده ای اطلاق گردد و در لسان آمده: «القین، الصانع». (از اقرب الموارد). ج، اقیان، قیون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || (اِمص) آهنگری. (منتهی الارب).
قین. [ق َ / ق ِ] (ترکی، اِ) شکنجه. عذاب. (فرهنگ فارسی معین): هر کس را از محل اختفاء بیرون میکشیدند، بعد از قین و شکنجه و اخذ مال همان شربت شهادت می چشانیدند. (فرهنگ فارسی معین از عالم آراء ص 413).
قین. [ق َ] (اِخ) آب و زمینی است از فزاره. در اینجا واقعه ای مشهور در زمان عبدالملک بن مروان اتفاق افتاد. رجوع به معجم البلدان شود.
قین. [ق َ] (اِخ) دهی است در عثَّر در یمن. (از معجم البلدان). دهی است به یمن از جمله ٔ قراء عُثَّر. (منتهی الارب).
فرهنگ معین
(قَ یا ق) [تر.] (اِ.) شکنجه، عذاب.
حل جدول
شکنجه و عذاب
فرهنگ فارسی هوشیار
بنده، برده
فرهنگ فارسی آزاد
قَین، عبد، بنده (جمع: قِیان)، آهنگر، صنعتگر (جمع: قُیُون، اَقیان)،
معادل ابجد
160