معنی لاغری

لغت نامه دهخدا

لاغری

لاغری. [غ َ] (حامص) خلاف ِ سَمن. بی گوشتی تن. ضوی. نحافت. نحیفی. نزاری. هزال. ضمور. غثاثت. طلس. نُحول. سهام. سَخافه. سَفی. وهَط. ضُرّ. قَضَف. قِضَف. قضافه. عجف. وَعْث. (منتهی الارب):
چه کرد این چمان باره ٔ بربری
که بایست کردن بدین لاغری.
فردوسی.
خواست تا عیبم کند پرورده ٔ بیگانگان
لاغری بر من گرفت آن کز گدائی فربه است.
سعدی.
سُخفه؛ لاغری از گرسنگی. جخو؛ لاغری ران. سخف، لاغری از گرسنگی. شحوب، برگردیدن گونه ٔ چیزی از لاغری. شاهٌ هملاج، گوسپند بی مغز استخوان از لاغری. جوزل، ناقه ٔ افتاده از لاغری. جبج، فربه شدن بعد ضعف و لاغری. تدنیق، ظاهر شدن در وجه کسی لاغری از رنج یا مرض. هیف، لاغری شکم. هَوَش، خردشکم گشتن از لاغری. نهکه؛ لاغری و سستی از بیماری. (منتهی الارب).

لاغری. [غ َ] (اِخ) نام یکی از شعرای ایران و این رباعی او راست:
اشک که از چشم ترم ریخته
هست بخون جگر آمیخته
ده بده و شهر به شهر از غمت
لاغری دلشده بگریخته.
(قاموس الاعلام ترکی).

لاغری. [غ َ] (اِخ) نام پسر امیر دانشمند بهادر، از سران لشکر اولجایتو سلطان، حافظ ابرو گوید چون میان ملک فخرالدین حاکم هرات و امیر دانشمند بهادر که از جانب اولجایتوبه تصرف آن شهر گماشته شده بود جنگ درگرفت و بوساطت برخی قرار بر این شد که ملک فخرالدین چندی به قلعه ٔامان کوه رود و شهر را به تصرف امیر دانشمند دهد تا وی پیش سلطان عذر او بخواهد، ملک فخرالدین این لاغری را به گروگان خواست تا با خود به قلعه برد. دانشمند بهادر مقرر فرمود که لاغری با ده سوار از اکابر و اعیان مصاحب ملک فخرالدین به قلعه ٔ امان کوه رود. چون ملک فخرالدین به امان کوه رسید روز دیگر لاغری را با اسعاف مقاصد و انجاح مآرب و ملتمسات بازگردانید و نزد پدرش دانشمند بهادر هدیه ها فرستاد و گفت «امیر بزرگ دانشمند بهادر بداند که ما با سخن خود رسیدیم... و امیر لاغری را با حصول امانی مراجعت دادیم ». ولی در نهان محمد سام را که از چاکران خویش بود در هرات گذاردو تأکید کرد که شهر به تصرف دانشمند بهادر ندهد و پس از آنکه دانشمند بهادر برای سرکوبی محمد سام و تصرف هرات بدانجا درآمد و بتمهیدی که محمد سام کرده بود به قتل رسید این لاغری نیز که همراه پدر بود کشته شد. رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی صص 22- 35 شود.

لاغری. [غ َ] (اِخ) دهی از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 52 هزارگزی باختری نورآباد. دارای سیصد تن سکنه. مذهب اهالی شیعه و زبانشان لکی و فارسی و محصول غلات و تریاک و لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی. و راه مال رو است و ساکنین از طایفه محمدخانی و قسمتی چادرنشین هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


شیخه لاغری

شیخه لاغری. [ش َ خ ِ غ َ] (اِخ) دهی از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

فارسی به انگلیسی

لاغری‌

Attenuation, Ranginess, Scrawniness, Skinniness, Slimness

تعبیر خواب

لاغری

شما لاغر هستید: پولدار می شوید
یک زن خواب ببیند که لاغر شده: شانس در عشق
یک دختر جوان خواب ببیند که لاغر شده: او به خاطر از دست دادن معشوقش گریه فراوان خواهد کرد
شما لاغر می شوید: پولهای غیره منتظره
شما برای لاغر شدن رنج بسیار می کشید:از شما تقاضای ازدواج خواهد شد
یک مرد خواب ببیند که لاغر می شود: او به کارهای سودمند و پرسودی دست خواهد زد.
اگر لاغر شد نقصان مال بود. اگر دید با لاغری ضعف داشت و رویش زرد بود غم و بیماری بود.
- کتاب سرزمین رویاها

فرهنگ فارسی هوشیار

لاغری

لاغر بودن نحیفی مقابل فربهی چاقی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

لاغری

ذبول، نحیفی، نزاری،
(متضاد) چاقی

واژه پیشنهادی

حمام لاغری

سونا


چای لاغری

چای رویبوس

معادل ابجد

لاغری

1241

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری